آمار مطالب

کل مطالب : 73
کل نظرات : 7

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سبک زندگی و فضيلت‌های اخلاقی و آدرس sabk-zendegi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 73
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

">

کنگره ملی وقف،حماسه اقتصادی و سبک زندگی اسلامی

----------------------------------------------ساعت فلش مذهبی---------

وبلاگ سبک زندگی اسلامی

------------

وبلاگ شهدای هسته ای

تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : محمدرضا
تاریخ : سه شنبه 16 مهر 1392
نظرات

امام خامنه ای در دیدار با فعالین شجره طیبه صالحین فرمودند: "همین بحث سبک زندگی و اسلوب زندگی به حسب نظر اسلام، این در داخل بسیج می تواند یک معیار برای خودشناسی باشد" و مقام معظم ولایت بهترین الگوی بسیجیان عالم می باشد. از این رو پایگاه اینترنتی بسیج در سلسله مطالب "سبک زندگی، معیار خودشناسی بسیج" به بیان خاطرات و داستان هایی از ساده زیستی امام حاضر و امام راحل می پردازد تا بسیج بتواند با خودشناسی کامل خود، برای اجرای فرامین ولایت و زمینه سازی ظهور و تشکیل حکومت جهانی اسلام توفیق یابد.

زندگی مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای، بسیار ساده و در پایین ترین سطح و با کم ترین امکانات می باشد. معظم لَه مانند معمولی ترین افراد جامعه زندگی می کنند.
ما زمانی خدمت ایشان رفتیم و از آقا درخواست نمودیم تا اجازه بفرمایند از داخل منزلشان و وضیعت زندگیشان فیلم برداری کنیم، تا مردم وضیعت زندگی رهبر خود را ببینند و بفهمند که ایشان چگونه زندگی می کنند. آقا فرمودند: "اگر شما بخواهید زندگی مرا نشان بدهید می ترسم خیلی ها باور نکنند".
حجت الاسلام سید علی اکبر حسینی / برنامه اخلاق در خانواده

 

منبع : http://sabkezendegi.ibsblog.ir

تعداد بازدید از این مطلب: 203
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : محمدرضا
تاریخ : چهار شنبه 10 مهر 1392
نظرات

تهران، سالن اجلاس سران
بسم‌‌الله‌‌الرّحمن‌‌الرّحيم‌‌ و الحمد لله ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا محمّد المصطفى و ءاله الأطيبين‌‌ و صحبه المنتجبين و من تبعهم باحسان الى يوم الدّين‌‌. به شما ميهمانان عزيز خوشامد ميگويم و از خداوند عزيز و رحيم ميخواهم كه به اين تلاش جمعى بركت دهد و آن را گام مؤثرى در جهت بهروزى مسلمانان سازد. «انّه سميع مجيب«. موضوع «بيدارى اسلامى» كه شما در اين اجلاس به آن خواهيد پرداخت، امروزه در صدر فهرست مسائل جهان اسلام و امت اسلامى است؛ پديده‌‌ى شگرفى است كه اگر باذن الله سالم بماند و ادامه يابد، قادر خواهد بود سربرآوردنِ تمدن‌‌اسلامى را در چشم‌‌اندازى نه چندان دوردست، براى امت اسلامى و آنگاه براى جهان بشريت رقم زند. آنچه امروز در برابر چشم ما است و هيچ انسان مطّلع و هوشمندى نميتواند آن را انكار كند، آن است كه اكنون اسلام از حاشيه‌‌ى معادلات اجتماعى و سياسى جهان خارج شده و در مركز عناصر تعيين‌‌كننده‌‌ى حوادث عالم، جايگاهى برجسته و نمايان يافته است و نگاه تازه‌‌اى را در عرصه‌‌ى زندگى و سياست و حكومت و تحولات اجتماعى عرضه ميكند؛ و اين در دنياى كنونى كه پس از شكست كمونيزم و ليبراليزم، دچار خلأ عميق فكرى و نظرى است، پديده‌‌اى مهم و پرمعنى به شمار ميرود. اين نخستين اثرى است كه حوادث سياسى و انقلابى در شمال آفريقا و منطقه‌‌ى عربى، در مقياس جهانى بر جاى گذاشته است، و خود مبشّر حقايق بزرگترى است كه در آينده اتفاق خواهد افتاد. بيدارى اسلامى كه سخنگويان جبهه‌‌ى استكبار و ارتجاع حتّى از به زبان آوردن نام آن نيز پرهيز ميكنند و ميترسند، حقيقتى است كه اكنون تقريباً در سراسر دنياى اسلام ميتوان نشانه‌‌هاى آن را ديد. بارزترين نشانه‌‌ى آن، اشتياق افكار عمومى و بويژه در قشرهاى جوان، به احياء مجد و عظمت اسلام و آگاه شدن آنان از ماهيت نظام سلطه‌‌ى بين‌‌المللى و آشكار شدن چهره‌‌ى وقيح و ستمگر و مستكبر دولتها و كانونهائى است كه بيش از دويست سال شرق اسلامى و غيراسلامى را در زير پنجه‌‌هاى خونين خود فشرده و با نقاب تمدن و فرهنگ، هستى ملتها را دستخوش قدرت‌‌طلبىِ بيرحمانه و تجاوزگرانه‌‌ى خود كرده‌‌اند. ابعاد اين بيدارى مبارك بسى گسترده و داراى امتدادى رمزگونه است؛ ولى آنچه از دستاوردهاى نقد آن در چند كشور شمال آفريقا ديده شد، ميتواند دلها را به نتائج بزرگ و شگرف آينده به اطمينان برساند. همواره تحقق معجزگون وعده‌‌هاى الهى، نشانه‌‌ى اميدبخشى است كه تحقق وعده‌‌هاى بزرگتر را نويد ميدهد. حكايت قرآن از دو وعده‌‌اى كه خداوند به مادر موسى  داد، نمونه‌‌اى از اين تاكتيك ربوبى است. در آن هنگامه‌‌ى دشوار كه فرمان به آب افكندن صندوق حامل نوزاد داده شد، خطاب الهى وعده فرمود كه: «انّا رادّوه اليك و جاعلوه من المرسلين».(1) تحقق وعده‌‌ى اول كه وعده‌‌ى كوچكتر و مايه‌‌ى دلخوشى مادر بود، نشانه‌‌ى تحقق وعده‌‌ى رسالت شد، كه بسى بزرگتر و البته مستلزم رنج و مجاهدت و صبر بلندمدت بود: «فرددناه الى امّه كى تقرّ عينها و لا تحزن و لتعلم انّ وعد الله حقّ».(2) اين وعده‌‌ى حق، همان رسالت بزرگ است كه پس از چند سال تحقق يافت و مسير تاريخ را تغيير داد. نمونه‌‌ى ديگر، يادآورى قدرت فائقه‌‌ى الهى در سركوب مهاجمان به بيت شريف است، كه خداوند به وسيله‌‌ى پيامبر اعظم، براى تشويق مخاطبان، به امتثال امرِ: «فليعبدوا ربّ هذا البيت»(3) به كار ميبَرد و ميفرمايد: «أ لم يجعل كيدهم فى تضليل».(4) يا براى تقويت روحى پيامبر محبوبش و باور وعده‌‌ى : «ما ودّعك ربّك و ما قلى»،(5) از يادآورى نعمت معجزگون : «أ لم يجدك يتيما فأوى. و وجدك ضالّا فهدى» بهره ميگيرد. و چنين نمونه‌‌هائى در قرآن بسيار است. آن روز كه اسلام در ايران پيروز شد و توانست دژ آمريكا و صهيونيزم را در يكى از حساسترين كشورهاى اين منطقه‌‌ى بسيار حساس فتح كند، اهل عبرت و حكمت دانستند كه اگر صبر و بصيرت را به كار گيرند، فتوحات ديگر پى‌‌درپى فرا خواهد رسيد؛ و فرا رسيد. واقعيتهاى درخشان در جمهورى اسلامى كه دشمنان ما بدان اعتراف ميكنند، همه در سايه‌‌ى اعتماد به وعده‌‌ى الهى و صبر و مقاومت و استمداد از خداوند به دست آمده است. مردم ما همواره در برابر وسوسه‌‌ى ضعفائى كه در مقاطع اضطراب‌‌انگيز، نداى: «انّا لمدركون»(6) سر ميدادند، نهيب زده‌‌اند كه : «كلاّ انّ معى ربّى سيهدين».(7) امروز اين تجربه‌‌اى گرانبهاء در دسترس ملتهائى است كه در برابر استكبار و استبداد قد علم كرده و توانسته‌‌اند حكومتهاى فاسد و گوش‌‌به‌‌فرمان و وابسته به آمريكا را سرنگون ساخته يا متزلزل كنند. ايستادگى و صبر و بصر و اعتماد به وعده‌‌ى: «و لينصرنّ الله من ينصره انّ الله لقوىّ عزيز»(8) خواهد توانست اين مسير افتخار را تا رسيدن به قله‌‌ى تمدن اسلامى، در برابر امت اسلامى هموار كند. اكنون در اين جلسه‌‌ى مهم كه جمعى از علماى امت از كشورها و مذاهب گوناگون اسلامى در آن حضور يافته‌‌اند، شايسته ميدانم به بيان چند نكته‌‌ى لازم در مسائل بيدارى اسلامى بپردازم: اولين مطلب آن است كه نخستين امواج بيدارى در كشورهاى اين منطقه كه همزمان با آغاز ورود پيشقراولهاى استعمار آغاز شد، غالباً به وسيله‌‌ى علماى دين و مصلحان دينى پديد آمد. نام رهبران و شخصيتهاى برجسته چون سيدجمال‌‌الدين و محمد عبده و ميرزاى شيرازى و آخوند خراسانى و محمود الحسن و محمدعلى و شيخ فضل‌‌الله و حاج آقا نورالله و ابوالاعلى مودودى و دهها روحانى معروف بزرگ و مجاهد و متنفذ از كشورهاى ايران و مصر و هند و عراق در صفحات تاريخ براى هميشه ثبت و ضبط است. در دوران معاصر هم نام درخشان «امام خمينى» عظيم چون ستاره‌‌ى پرفروغى بر تارك انقلاب اسلامى ايران ميدرخشد. در اين ميان، صدها عالم معروف و هزاران عالم غيرمعروف نيز، امروز و ديروز، نقش‌‌آفرين حوادث اصلاحىِ بزرگ و كوچك در كشورهاى گوناگون بوده‌‌اند. فهرست مصلحان دينى از قشرهاى غيرروحانى همچون حسن‌‌البناء و اقبال لاهورى نيز بلند و اعجاب‌‌انگيز است. روحانيان و رجال دين‌‌شناس كمابيش در همه جا مرجع فكرى و سنگ صبور روحى مردم بوده‌‌اند و هرجا كه در هنگامه‌‌ى تحولات بزرگ، در نقش هدايتگر و پيشرو ظاهر شده و در پيشاپيش صفوف مردم در مواجهه با خطرات حركت كرده‌‌اند، پيوند فكرى ميان آنان و مردم افزايش يافته و انگشت اشاره‌‌ى آنان در نشان دادن راه به مردم، اثرگذارتر بوده است. اين به همان اندازه كه براى نهضت بيدارى اسلامى داراى سود و بركت است، براى دشمنان امت و كينه‌‌ورزان با اسلام و مخالفان حاكميت ارزشهاى‌‌اسلامى ، دغدغه‌‌آفرين و نامطلوب است و سعى ميكنند اين مرجعيت فكرى را از پايگاه‌‌هاى دينى سلب كرده و قطبهاى جديدى براى آن بتراشند؛ كه به تجربه دريافته‌‌اند كه با آنان ميتوان بر سر اصول و ارزشهاى ملى  براحتى معامله كرد! چيزى كه در مورد عالمان باتقوا و رجال دينىِ متعهد هرگز اتفاق نخواهد افتاد. اين، وظيفه‌‌ى عالمان دين را سنگين‌‌تر ميكند. آنها بايد با هوشيارى و دقت فراوان، و با شناخت شيوه‌‌ها و ترفندهاى فريبنده‌‌ى دشمن، راه نفوذ را بكلى ببندند و فريب دشمن را ناكام كنند. نشستن بر سفره‌‌ى رنگين متاع دنيا، از بزرگترين آفتها است. آلوده شدن به صله و احسانِ صاحبان زر و زور و نمك‌‌گير شدن در برابر طاغوتهاى شهوت و قدرت، خطرناك‌‌ترين عامل جدائى از مردم و از دست دادن اعتماد و صميميت آنها است. منيّت و قدرت‌‌طلبى كه سست‌‌عنصران را به گرايش به سوى قطبهاى قدرت فرا ميخواند، بستر آلودگى به فساد و انحراف است. اين آيه‌‌ى قرآن  را همواره بايد در گوش داشته باشند كه: «تلك الدّار الأخرة نجعلها للّذين لايريدون علوّا فى الأرض و لا فسادا و العاقبة للمتّقين».(9) امروز در دوران حركتهاى اميدبخش بيدارى اسلامى، گاه صحنه‌‌هائى ديده ميشود كه نمايشگر تلاش عمله‌‌ى آمريكا و صهيونيسم براى تراشيدن مرجعيتهاى فكرىِ نامطمئن از يك سو، و تلاش قارونهاى شهوتران براى كشاندن اهل دين و تقوا بر سر بساط مسموم و آلوده‌‌ى خود، از سوى ديگر است. علماى دين و رجال ديندار و دين‌‌مدار، بايد بشدت مراقب و دقيق باشند. دومين نكته، لزوم ترسيم هدف بلندمدت براى بيدارى اسلامى در كشورهاى مسلمان است؛ نقطه‌‌ى متعالى و والائى كه بيدارى ملتها را بايد سمت و سو دهد و آنان را به آن نقطه برساند. با شناسائى اين نقطه است كه ميتوان نقشه‌‌ى راه را ترسيم كرد و هدفهاى ميانى و نزديك را در آن مشخص نمود. اين هدف نهائى نميتواند چيزى كمتر از «ايجاد تمدن درخشان اسلامى» باشد. امت اسلامى با همه‌‌ى ابعاض خود در قالب ملتها و كشورها، بايد به جايگاه تمدّنىِ مطلوب قرآن دست يابد. شاخصه‌‌ى اصلى و عمومى اين تمدن، بهره‌‌مندى انسانها از همه‌‌ى ظرفيتهاى مادى و معنوى‌‌اى است كه خداوند براى تأمين سعادت و تعالى آنان، در عالم طبيعت و در وجود خود آنان تعبيه كرده است. آرايش ظاهرى اين تمدن را در حكومت مردمى، در قوانين برگرفته از قرآن، در اجتهاد و پاسخگوئى به نيازهاى نوبه‌‌نوى بشر، در پرهيز از تحجر و ارتجاع و نيز بدعت و التقاط، در ايجاد رفاه و ثروت عمومى، در استقرار عدالت، در خلاص شدن از اقتصاد مبتنى بر ويژه‌‌خوارى و ربا و تكاثر، در گسترش اخلاق انسانى، در دفاع از مظلومان عالم، و در تلاش و كار و ابتكار، ميتوان و بايد مشاهده كرد. نگاه اجتهادى و عالمانه به عرصه‌‌هاى گوناگون، از علوم انسانى تا نظام تعليم و تربيت رسمى، و از اقتصاد و بانكدارى تا توليد فنى و فناورى، و از رسانه‌‌هاى مدرن تا هنر و سينما، و تا روابط بين‌‌الملل و غيره و غيره، همه از لوازم اين تمدن‌‌سازى است. تجربه نشان داده است كه اينها همه، كارهاى ممكن و در دسترس توانائيهاى جوامع ما است. نبايد با نگاه شتابزده يا بدبينانه به اين چشم‌‌انداز نگريست. بدبينى به توانائيهاى‌‌خود، كفران نعمت الهى است؛ و غفلت از امداد الهى و كمك سنتهاى آفرينش، فرو لغزيدن به ورطه‌‌ى: «الظّانّين بالله ظنّ السّوء»(10) است. ما ميتوانيم حلقه‌‌ى انحصارات علمى و اقتصادى و سياسىِ قدرتهاى سلطه‌‌گر را بشكنيم و امت اسلامى را پيشروِ احقاق حق اكثريت ملتهاى جهان كه اينك مقهور اقليت مستكبرند، باشيم. تمدن اسلامى ميتواند با شاخصه‌‌هاى ايمان و علم و اخلاق و مجاهدت مداوم، انديشه‌‌ى پيشرفته و اخلاق والا را به امت اسلامى و به همه‌‌ى بشريت هديه دهد و نقطه‌‌ى رهائى از جهان‌‌بينى مادى و ظالمانه و اخلاقِ به لجن كشيده‌‌اى كه اركان تمدن امروزىِ غربند، باشد. مطلب سوم آن است كه در نهضتهاى بيدارى اسلامى بايد تجربه‌‌ى تلخ و دهشتناك تبعيت از غرب در سياست و اخلاق و رفتار و سبك زندگى، مورد توجه دائم باشد. كشورهاى مسلمان در بيش از يك قرن تبعيت از فرهنگ و سياست دولتهاى مستكبر، به آفات مهلكى همچون وابستگى و ذلت سياسى، فلاكت و فقر اقتصادى، سقوط فضيلت و اخلاق، عقب‌‌ماندگى خجلت‌‌آور علمى، دچار شدند؛ و اين در حالى بود كه امت اسلامى از سابقه‌‌اى افتخارانگيز در همه‌‌ى اين عرصه‌‌ها برخوردار بود. اين سخن را نبايد به معنى دشمنى با غرب دانست. ما با هيچ گروهى از انسانها به خاطر تمايز جغرافيائى، دشمنى نداريم. ما از على (عليه‌‌السّلام) آموخته‌‌ايم كه در باره‌‌ى انسانها فرمود : «امّا اخ لك فى الدّين او نظير لك فى الخلق».(11) ادعانامه‌‌ى ما، عليه ظلم و استكبار، و تحكّم و تجاوز، و فساد و انحطاط اخلاقى و عملى است كه از سوى قدرتهاى‌‌استعمارى  و استكبارى بر ملتهاى ما وارد شده است. هم‌‌اكنون نيز تحكّمها و دخالتها و زورگوئيهاى آمريكا و برخى دنباله‌‌روانش در منطقه را در كشورهائى كه نسيم بيدارى در آنها به طوفان قيام و انقلاب بدل شده است، مشاهده ميكنيم. وعده‌‌ها و وعيدهاى آنان نبايد در تصميمها و اقدامهاى نخبگان سياسى و در حركت عظيم مردمى اثر بگذارد. در اينجا نيز بايد از تجربه‌‌ها درس بياموزيم. آنها كه در طول ساليان به وعده‌‌هاى آمريكا دل خوش كرده و ركون به ظالم را مبناى مشى و سياست خود ساختند، نتوانستند گرهى از كار ملت خود بگشايند، يا ستمى را از خود يا ديگران برطرف كنند. آنها با تسليم در برابر آمريكا نتوانستند از ويرانىِ حتّى يك خانه‌‌ى فلسطينى در سرزمينى كه متعلق به فلسطينيان است، جلوگيرى كنند. سياستمداران و نخبگانى‌‌كه فريفته‌‌ى  تطميع يا مرعوب تهديد جبهه‌‌ى استكبار شوند و فرصت بزرگ بيدارى اسلامى را از دست دهند، بايد از اين تهديد الهى بيمناك باشند كه فرمود: «أ لم تر الى الّذين بدّلوا نعمت الله كفرا و احلّوا قومهم دار البوار. جهنّم يصلونها و بئس القرار».(12) نكته‌‌ى چهارم آن است كه امروز يكى از خطرناك‌‌ترين چيزهائى كه نهضت بيدارى اسلامى را تهديد ميكند، اختلاف‌‌افكنى و تبديل اين نهضتها به معارضه‌‌هاى خونين فرقه‌‌اى و مذهبى و قومى و ملّى است. اين توطئه هم‌‌اكنون از سوى سرويسهاى جاسوسى غرب و صهيونيزم، با كمك دلارهاى نفتى و سياستمداران خودفروخته، از شرق آسيا تا شمال آفريقا و بويژه در منطقه‌‌ى‌‌عربى ، با جد و اهتمام دنبال ميشود و پولى كه ميتوانست در خدمت بهروزى خلق خدا باشد، خرج تهديد و تكفير و ترور و بمبگذارى و ريختن خون مسلمانان و برافروختن آتش كينه‌‌هاى درازمدت ميگردد. آنها كه قدرت يكپارچه‌‌ى اسلامى را مانع هدفهاى خبيث خود ميدانند، دامن‌‌زدن به اختلافها در درون امت اسلامى را آسانترين راه براى مقصود شيطانى خود يافته‌‌اند و تفاوتهاى نظرى در فقه و كلام و تاريخ و حديث را - كه طبيعى و اجتناب‌‌ناپذير است - دستاويز تكفير و خونريزى و فتنه و فساد ساخته‌‌اند. نگاه هوشمندانه به صحنه‌‌ى درگيريهاى داخلى، دست دشمن را در پس اين فاجعه‌‌ها بروشنى نشان ميدهد. اين دست غدّار، بى‌‌شك از جهلها و عصبيتها و سطحى‌‌نگرى‌‌ها در ميان جوامع ما بهره‌‌بردارى ميكند و بر روى آتش، بنزين ميريزد. وظيفه‌‌ى مصلحان و نخبگان دينى و سياسى در اين ماجرا بسيار سنگين است. اكنون ليبى به گونه‌‌اى، مصر و تونس به گونه‌‌اى، سوريه به گونه‌‌اى، پاكستان به گونه‌‌اى، و عراق و لبنان به گونه‌‌اى درگير يا در معرض اين شعله‌‌هاى خطرناكند. بايد بشدت مراقب و در پى علاج بود. ساده‌‌انديشى است كه اين همه را به عوامل و انگيزه‌‌هاى عقيدتى و قومى نسبت دهيم. تبليغات غرب و رسانه‌‌هاى منطقه‌‌اىِ وابسته و مزدور، جنگ ويرانگر در سوريه را نزاع شيعه و سنّى وانمود ميكند و حاشيه‌‌ى امنى براى صهيونيستها و دشمنان مقاومت در سوريه و لبنان پديد مى‌‌آورد. اين در حالى است كه دو طرف نزاع در سوريه، نه سنّى و شيعه، بلكه طرفداران مقاومت ضدصهيونيستى و مخالفان آنند. نه دولت سوريه يك دولت شيعى، و نه معارضه‌‌ى سكولار و ضد اسلامِ آن يك گروه سنّى‌‌اند. تنها هنر گردانندگان اين سناريوى فاجعه‌‌آميز آن است كه توانسته‌‌اند از احساسات مذهبىِ ساده‌‌انديشان در اين آتش‌‌افروزى مهلك استفاده كنند. نگاه به صحنه و دست‌‌اندركاران سطوح مختلف آن، ميتواند مسئله را براى هر انسان منصفى روشن كند. اين موج تبليغات در مورد بحرين نيز به گونه‌‌اى ديگر به دروغ و فريب سرگرم است. در بحرين، اكثريتى مظلوم كه سالهاى متمادى است از حق رأى و ديگر حقوق اساسى‌‌يك ملت، محرومند، به مطالبه‌‌ى حق خود برخاسته‌‌اند. آيا چون اين اكثريتِ مظلوم شيعه‌‌اند و حكومت جبارِ سكولار، متظاهر به سنى‌‌گرى است، بايد اين را نزاع شيعه و سنّى دانست؟ استعمارگران اروپائى و آمريكائى و همپياله‌‌هاى آنان در منطقه البته ميخواهند چنين وانمود كنند، ولى آيا  اين حقيقت است؟ اينها است كه علماى دين و مصلحان منصف را به تأمل و دقت و احساس مسئوليت فرا ميخواند و شناختن هدفهاى دشمنان در عمده كردن اختلافات مذهبى و قومى و حزبى را بر همه فرض ميسازد. نكته‌‌ى پنجم آن است كه درستى مسير نهضتهاى بيدارى اسلامى را از جمله بايد در موضعگيرى آنان در قبال مسئله‌‌ى فلسطين جستجو كرد. از 60 سال پيش تاكنون داغى‌‌بزرگتر از غصب كشور فلسطين بر دل امت اسلامى  نهاده نشده است. فاجعه‌‌ى فلسطين از روز اوّل تاكنون، تركيبى از كشتار و ترور و ويرانگرى و غصب و تعرض به مقدسات اسلامى بوده است. وجوب ايستادگى و مبارزه در برابر اين دشمن حربى و غاصب، مورد اتفاق همه‌‌ى مذاهب اسلامى و محلّ اجماع همه‌‌ى جريانات صادق و سالمِ ملّى بوده است. هر جريانى در كشورهاى اسلامى كه اين وظيفه‌‌ى دينى و ملى را به ملاحظه‌‌ى خواست تحكّم‌‌آميز آمريكا يا به بهانه‌‌ى توجيه‌‌هاى غيرمنطقى، به دست فراموشى بسپارد، نبايد انتظار داشته باشد كه به چشم وفادارى به اسلام يا صداقت در ادعاى ميهن‌‌دوستى به او نگريسته شود. اين يك محك است. هر كس شعار آزادى قدس شريف و نجات ملت فلسطين و سرزمين فلسطين را نپذيرد يا به حاشيه ببرد و به جبهه‌‌ى مقاومت پشت كند، متهم است. امت اسلامى بايد در همه جا و همه وقت، اين معيار و شاخصِ نمايان و اساسى را در مدنظر داشته باشد. ميهمانان عزيز! برادران و خواهران! كيد دشمن را هرگز از نظر دور مداريد. غفلت ما براى دشمنان ما فرصت‌‌آفرين است. درس على(عليه‌‌السّلام) به ما اين است كه: «من نام لم ينم عنه».(13) تجربه‌‌ى ما در جمهورى اسلامى در اين زمينه نيز عبرت‌‌آموز است. با پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، دولتهاى مستكبر غربى و آمريكا كه مدتهاى مديد پيش از آن، طاغوتهاى ايرانى را در مشت خود گرفته و سرنوشت سياسى و اقتصادى و فرهنگى كشورمان را رقم ميزدند و نيروى پرقدرت ايمان اسلامى در درون جامعه را دست‌‌كم گرفته و از توان بسيج و هدايت اسلام و قرآن بى‌‌خبر مانده بودند، ناگهان به غفلت خود پى بردند و دستگاههاى‌‌حاكميتى  و سرويسهاى اطلاعاتى و اتاقهاى فرمان آنان به كار افتادند تا شكست فاحش خود را جبران كنند. انواع توطئه‌‌ها و ترفندها را در اين سى‌‌وچند سال از آنان ديده‌‌ايم. چيزى كه مكر آنان را نقش بر آب كرده است، در اصل دو عامل اساسى است: ايستادگى بر سر اصول اسلامى، و حضور مردم در صحنه. اين دو عامل در همه جا كليد فتح و فرج است. عامل اوّل به وسيله‌‌ى ايمان صادقانه به وعده‌‌ى الهى، و عامل دوم به بركت تلاش مخلصانه و تبيين صادقانه تضمين ميشود. ملتى كه صدق و صميميت پيشوايان را باور كند، صحنه را از حضور پر بركت خود رونق ميبخشد؛ و هر جا كه ملت با عزم راسخ در صحنه بماند، هيچ قدرتى توان شكست دادن آن را نخواهد داشت. اين تجربه‌‌ى موفقى براى همه‌‌ى ملتهائى است كه با حضور خود بيدارى اسلامى را رقم زدند. از خداوند متعال هدايت و دستگيرى و كمك و رحمتش را براى شما و همه‌‌ى ملتهاى مسلمان مسئلت ميكنم. والسّلام عليكم و رحمةالله‌‌ و بركاته

منبع : سایت مقام معظم رهبری

تعداد بازدید از این مطلب: 198
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : محمدرضا
تاریخ : چهار شنبه 10 مهر 1392
نظرات

 

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحيم
خوشامد عرض ميكنيم به همه‌ى شما برادران و خواهران عزيز كه اين افتخار را داريد كه در كسوت تعليم و تربيت در جامعه‌ى اسلامى مشغول فعاليتيد، يا ان‌شاءالله در آينده مشغول فعاليت خواهيد شد؛ كه واقعاً هم افتخار بزرگى است.
ياد شهيد بزرگوار عزيزمان، مرحوم شهيد مطهرى (رضوان الله تعالى عليه) و همچنين شهداى آموزش و پرورش را ــ معلمين، دانش‌آموزان  ــ كه يكى از زيباترين و باشكوه‌ترين مناظر دفاع مقدس است، گرامى ميداريم و اميدواريم ان‌شاءالله دست خداى متعال و حمايت الهى هميشه بر سر شما معلمين عزيز و مسئولان آموزش و پرورش باشد و روزبه‌روز اين درخت پربار و پربركت، مباركتر براى كشور ما و ملت ما به حساب بيايد.
اولاً اين جلسه براى تكريم و احترام به معلمين است. آنچه در باب تعليم و تربيت، در باب آموزش و پرورش ــ چه ستاد آموزش، چه صفوف منظم آموزش در سراسر كشور ــ لازم است عرض شود، غالباً به مسئولين و كسانى كه دست‌اندركار اجرا هستند، عرض ميشود؛ آنچه امروز در درجه‌ى اول براى ما اهميت دارد، اين است كه نشان دهيم احترام قلبى‌اى را كه شايسته‌ى مقام تعليم و تربيت است. اصل اين است كه «معلمى» منزلت لازم را در جامعه‌ى اسلامى داشته باشد. خيلى كوته‌بينى است كه انسان شغل معلمى و آموزگارى را رديف ساير مشاغل متعارف زندگى قرار دهد، كه يك وسيله‌اى است فقط براى تعيّش، كه انسان بتواند عائشه كند؛ نانى در بياورد و زندگى‌اى بگذراند؛ اين حقيقت ندارد، اينجورى نيست، معلمى در رديف ساير مشاغل نيست؛ بسيار بالاتر است.
اگر به حقيقت تعليم و تربيت و جايگاه معلم توجه شود، حقيقتاً اينجورى بايد تشبيه كنيم: كسى كه پرداخت كننده و تراش دهنده‌ى به يك گوهر گرانبها است، كه به آن ارزش ميبخشد. اين گوهر گرانبها همين بچه‌هاى مايند، همين كودكان مايند، كودكان ملتند، كه نسلهاى آينده را با همه‌ى مشخصات و مميزاتشان تشكيل ميدهند و به وجود مى‌آورند. شما معلمها هستيد كه داريد اين شخصيتها را شكل ميدهيد، پرداخت ميكنيد. صرفاً اين نيست كه در كلاس درس، دو كلمه شما بگوئيد و او ياد بگيرد؛ همه‌ى رفتار شما، حركات شما، منش شما، اخلاق شما، به صورت مستقيم در اين مخاطبِ گيرا اثر ميگذارد و او را شكل ميدهد. آنچه هم كه به عنوان تعليم در ذهن او كار ميگذاريد، از ماندگارترين حقايقى است كه در ذهن انسان باقى ميماند. بعد از پنجاه سال، شصت سال، خيلى از جزئياتى كه معلم به دانش‌آموز گفته است، در ذهن انسان هست؛ خيلى از خصوصياتى كه او با رفتار خود، با اخلاق خود، با نحوه‌ى حرف زدن خود، با نحوه‌ى تعامل خود به دانش‌آموز منتقل كرده است، در انسان باقى ميماند. گاهى انسان متوجه است، گاهى هم متوجه نيست؛ همه‌ى ما ندانسته در همان راهى داريم حركت ميكنيم كه بخش معْظمى از آن را معلمين در نهاد ما قرار داده‌اند؛ اين خيلى چيز مهمى است.
يك كشور اگر بخواهد به سرافرازى برسد، به رفاه و غنا برسد، به علم و تفوّق علمى منتهى شود، اگر بخواهد مردم شجاع، آزاده، فهميده، عاقل، خردمند و متفكر تحويل جامعه‌ى بشرى دهد، بايد اين زيرساخت اصلى را درست كند؛ زيرساخت تعليم دوران كودكى و نوجوانى. اين، شأن معلم است. لذا به معلم خيلى بايد احترام كرد. براى ايجاد آمادگى لازم در معلم، خيلى بايد صرف وقت كرد. براى تهيه‌ى سازوكارى كه تعليم و تربيت در آن مؤثر باشد و جهتِ درست داشته باشد، خيلى بايد سرمايه‌گذارى كرد. اينكه ما بر روى اين تحول بنيادين در آموزش و پرورش در سالهاى گذشته تكيه كرديم ــ كه خب، بحمدالله امروز سند اين تحول در اختيار آموزش و پرورش است و در واقع نقشه‌ى راه، مشخص و معيّن شده است ــ براى خاطر اين است. تحول در انسانها، تغيير صحيح در دلها و باورها و حركات و خلقيات و امثال اينها، احتياج دارد به يك زيرساخت محكم؛ اين زيرساخت، آموزش و پرورش است.
آموزش و پرورش ما آن روزى كه در كشور به شكل جديد درآمد، بر اساس يك مبناى فكرى و اعتقادىِ ديگر به وجود آمد؛ ما هم در طول ده‌ها سال ــ از اوّلى كه آموزش و پرورش جديد در كشور آمد ــ بر همان مبنا حركت كرديم، در واقع در همان ريل پيش رفتيم؛ كه خب، ريل درستى نبود. اين سند تحول بايد ما را به سمت هدفهاى اسلامى حركت دهد؛ بايد جامعه را به سبك زندگىِ حقيقتاً اسلامى پيش ببرد؛ بايد بتواند در ما خصلتهاى والاى انسانى را به وجود بياورد. ما امروز در خودمان، در خلقيات خودمان، در رفتار خودمان، نقائصى مشاهده ميكنيم؛ اين نقائص بايد برطرف شود. استعداد بشرى در جامعه‌ى ايرانى، يك استعداد انبوه و سرشار است؛ اين استعداد بايد امكان بروز پيدا كند، جهت صحيح پيدا كند. اين سند تحول ناظر به يك چنين چيزى است.
اشاره كردند به زيرساختهاى سند تحول. من همين‌جا عرض بكنم؛ سند تحول يك متنى است كه بايد عملياتى شود، منتها به‌هيچ‌وجه نبايد در آن شتابزدگى باشد؛ با تدبر، با تأمل، با ملاحظه‌ى صحيح جوانب بايد پيش رفت. كار، كار عميقى است. كارهاى عميق، كوتاه‌مدت نيست؛ زودبازده نيست؛ بلندمدت است؛ ديربازده است؛ اگر درست صورت بگيرد، ماندگار خواهد شد، مثمر خواهد شد؛ اگر سرهم‌بندى شد، شتابزده شد، آن وقت نتيجه‌ى لازم را نخواهد داد. فرمود: «و مجتنى الثّمرة لغير وقت ايناعها كالزّارع بغير ارضه»؛  اگر چنانچه ميوه را قبل از اينكه برسد، چيديد، در واقع چيزى به دست نياورده‌ايد و زحمتتان هدر رفته است. بگذاريد ميوه برسد، بعد بچينيد تا از همه‌ى منافع آن بهره ببريد.
شايد حلقه‌هاى تحقيقاتىِ متعددى لازم است كه براى بخشهاى اين سند تحول، راهكارهاى اجرائى و عملياتى پيدا كند، تا حقيقتاً اين ريل، صحيح گذاشته شود؛ آن‌وقت اين قطار بر روى ريل حركت كند. البته لازم است هم دولت، هم مجلس، براى پشتيبانى مالى آموزش و پرورش، براى پيشرفت در اين كار، به طور جدى تأمل كنند، تدبر كنند. آموزش و پرورش را نميشود به حال خود رها كرد و پشتيبانى لازم از آن به عمل نياورد، بعد هم توقع داشت كه پيش برود.
خب، بحمدالله در اين سالها كارهاى خيلى خوبى شده است ــ بنده هم گزارشهائى دارم ــ آنچه شده است، خوب است؛ اما آنچه نشده است و بايد بشود و اگر امروز دست‌به‌كار نشويم، قطعاً دير خواهد شد، خيلى زياد است؛ آن هم يك فهرست بلندبالائى است كه مسئولين محترم آموزش و پرورش ــ چه در ستاد، چه در صف ــ ان‌شاءالله بايد به اين نكات توجه كنند.
اين مسئله‌ى دانشگاه فرهنگيان هم خيلى مهم است؛ اين هم از جمله‌ى چيزهائى است كه بايد به طور جدى به آرايش درونى آن توجه شود. معلم اگر شخصيت خودش ساخته نباشد، نميتواند به متعلم خود، به مخاطب خود چيزى بدهد. اينجا شخصيت معلمين ساخته ميشود. اگرچه اين دانشگاه در ذيل آموزش و پرورش تعريف شده است و مربوط به آموزش و پرورش است، ليكن آموزش عالى بايد همه‌ى پشتيبانى‌هاى ممكن را از اين دانشگاه‌ها بكند. اينها كارهائى است كه در زمينه‌ى آموزش و پرورش بايد انجام بگيرد.
آموزش و پرورش يك دستگاه معمولى و عادى در عرض ساير دستگاه‌ها نيست؛ اين يك مركز اساسى و مهمى است؛ حالا ميتوانيد آن را به عنوان موتور يك قطار، ميتوانيد به عنوان مركز ذخيره‌ى يك مجموعه تعبير كنيد؛ به هر حال فرق ميكند با دستگاه‌هاى اجرائى ديگر. كار عمقى و بنيانى در اين وزارتخانه به قدرى است كه در ساير وزارتخانه‌ها نظير آن را نميشود پيدا كرد؛ حتّى وزارتخانه‌هاى مشابه فرهنگى هم آن مقدار حساسيت و ظرافت و دقتى كه در اين مجموعه لازم است به كار گرفته شود، ندارند. به هر حال مجموعه‌ى بسيار مهمى است.
يك تشكر هم بايد حتماً بكنيم از معلمين عزيزمان كه اين شغل را اختيار كرده‌اند و اين زحمات را بر عهده گرفته‌اند. اى بسا كسانى بودند كه ميتوانستند سراغ كارهاى ديگرى بروند كه هم درآمد بيشترى داشت، هم ممكن بود موقعيتهاى سياسى و اجتماعى بيشترى داشته باشد، اما خود را وقف اين مجموعه كردند؛ اين خيلى باارزش است. در طول اين سالها هم معلمين هميشه پاى منافع انقلاب ايستاده‌اند، كه يك نمونه‌اش مسئله‌ى دفاع مقدس و جنگ تحميلى است، كه اشاره كرديم به شهداى معلم و دانش‌آموز در آموزش و پرورش؛ نمونه‌هاى ديگرى هم در جاهاى مختلف دارد. خيلى‌ها برنامه‌هائى داشتند براى معلمين، براى مدارس، به دنبال هدفهاى سياسى بودند؛ آن كه ايستاد، معلم بود. اينها همه پيش خداى متعال حسنه است؛ اينها همه كارهاى مؤثر و مهمى است كه خيلى اوقات ممكن است به چشم كسى هم درست نيايد، اما از چشم كرام‌الكاتبين بيرون نيست.
مسئله‌ى كتابهاى درسى هم بسيار مهم است. بايد به طور مداوم و به تناسب نيازها، مضمون اين كتابها، محتواى اين كتابها ترقى و پيشرفت داشته باشد. دستگاه‌هاى هشيارِ مراقب در كل آموزش و پرورش بايد وجود داشته باشد كه هم پيشرفتهاى مبتنى بر سند تحول را تعقيب كند، ببيند كجا لنگى هست، كجا اشكال وجود دارد، كجا تجربه‌ى ناموفق هست، بلافاصله اصلاح كند ــ چشم بينا لازم است ــ هم در زمينه‌ى مواد درسى و كتابهاى درسى، نيازها را بسنجد. سالهاست كه ما يك مسائلى را در كتابها ميگنجانيم؛ بعضى‌ها خارج ميكنند، بعضى‌ها داخل ميكنند. ببينيم چه لازم است از معارف الهى، معارف اسلامى، معارف مدنى، معارف تمدن‌ساز، معارف انسان‌ساز؛ معارفى كه يك ملت را سربلند ميكند، پيشرو ميكند، پيشتاز ميكند؛ كه اگر در كتابهاى ما وجود ندارد، آنها را بگنجانيم؛ چه چيزهائى نقطه‌ى مقابل است، تخدير كننده است، گمراه كننده است، آنها را حذف كنيم؛ چه چيزهائى به تناسب نسلها يا جنسيتها لازم است، آنها را بگنجانيم. فرض بفرمائيد در كتابهاى درسى دختران ممكن است چيزهائى لازم باشد در زمينه‌هاى خانه‌دارى، تربيت فرزند و امثال اينها؛ و در كتابهاى پسران ممكن است چيزهاى ديگرى لازم باشد در مواجهه‌ى با مسائل كار، زندگى و امثال اينها؛ اينها مراقبت لازم و ديده‌بانىِ دائم احتياج دارد و بايد اين كارها انجام بگيرد. به‌هرحال كار، بسيار كار مهمى است.
امسال ما عرض كرديم: حماسه‌ى سياسى و حماسه‌ى اقتصادى. هر دو مقوله از مقولاتى است كه آحاد ملت در آن ميتوانند نقش ايفاء كنند؛ و تا آحاد ملت نقش ايفاء نكنند، حماسه به‌وجود نمى‌آيد. البته بعضى‌ها ممكن است گرفتار باشند، بعضى‌ها تنبل باشند، بعضى‌ها شوق و شور لازم را نداشته باشند؛ وقتى قاطبه‌ى ملت، نوع مردم در سرتاسر كشور، با نگاه به آن چشم‌انداز روشن، انگيزه‌ى لازم را براى حركت داشتند، حماسه به وجود مى‌آيد و ان‌شاءالله به فضل الهى، به توفيق الهى، اين حماسه به وجود خواهد آمد. در اين زمينه، آموزش و پرورش نقش‌آفرين است. اى بسا دانش‌آموزى كه خود او هنوز در موقعيت قانونى براى رأى دادن نيست، اما ميتواند خانواده‌ى خود را براى ورود در اين ميدان، براى انجام مسئوليت، تحت تأثير قرار دهد. اين تعداد كثير معلمين در سرتاسر كشور، هم در اين مسئله‌ى انتخابات ــ كه مصرع برجسته‌ى حماسه‌ى سياسى، همين انتخاباتى است كه پيش رو است ــ هم در بخش حماسه‌ى اقتصادى كه يك چيز بلندمدت است، ميتوانند تأثير بگذارند، ميتوانند نقش‌آفرينى كنند.
كشور ما و ملت بزرگ ما با اهداف و آرمانهائى كه دارد، به حماسه‌سازى در بخشهاى مختلف نياز دارد. ما بايد با جهش پيش برويم برادران و خواهران عزيز! اين ملت با همه‌ى استعدادى كه دارد، در طول دوران طولانى اختناق ــ كه بعد هم اين اختناق همراه شد با دخالت بيگانگان و سلطه‌ى سياسى و اقتصادى و فرهنگى بيگانگان ــ عقب ماند؛ از جاده‌ى علم عقب مانديم، از سازندگى عقب مانديم، از اقتصاد عقب مانديم، دچار آفتهاى گوناگون فرهنگى و معرفتى شديم. انقلاب اين فرصت را در مقابل ملت ايران گذاشت كه اين عقب‌ماندگى را جبران كند؛ و مى‌بينيد كه در طول سه دهه‌ى گذشته‌ى انقلاب، ملت ايران چه مهارتى از خود نشان داد، چه پيشرفتى كرد، چه استعدادى در وجود خود ارائه كرد به همه‌ى بينندگان در سرتاسر عالم. پيشرفتهاى ملت ايران در اين سه دهه، متناسب با سى سال نيست؛ يك نمونه‌اش پيشرفتهاى علمى است كه مجامع جهانى چاره‌اى ندارند كه به آنها اعتراف كنند؛ كه اعتراف هم كردند. سرعت پيشرفت علمى ما سيزده برابر متوسط جهانى است؛ اين شوخى است؟ در عين حال با اين سرعت پيشرفت، ما هنوز از لحاظ علمى عقبيم. ببينيد ما چقدر عقب بوديم! با اينكه بيش از ده برابرِ متوسط سرعت جهانى داريم حركت ميكنيم، هنوز عقبيم. پس اين سرعت را بايد حفظ كرد. اين بخشى است كه دشمن اعتراف ميكنند؛ يك بخشهائى هم هست كه دشمن نبايد اعتراف كند، اعتراف هم نميكند؛ در زمينه‌ى سياسى همين جور است، در زمينه‌ى اجتماعى همين جور است، در زمينه‌ى سازندگىِ كشور همين جور است، در زمينه‌ى آگاهى و بصيرت عمومى همين جور است؛ اينها را دشمنان ما در تبليغاتشان، در اظهاراتشان مصلحت نميدانند بگويند، كه مبادا ملت ما را تشويق كنند به پيشرفت اين كار. درخصوص اقتدار ملى و آبروى بين‌المللى هم سرعت پيشرفت بايد با همين نسبت ملاحظه شود. اين پيشرفتها به بركت انقلاب است. اما در عين حال اين پيشرفتها همچنان كم است؛ بايد اين پيشرفتها افزايش پيدا كند.
اگر ملت ايران همين سرعت و شتاب پيشرفت را ــ چه در زمينه‌ى علمى، چه در زمينه‌ى سياسى، چه در زمينه‌ى اجتماعى، چه در زمينه‌ى فرهنگى و معرفتى ــ حفظ كند، بلاشك زمان زيادى طول نخواهد كشيد كه در جايگاه شايسته‌ى خود قرار خواهد گرفت؛ آن چيزى كه شايسته‌ى ملت ايران است. بخش زيادى از اين مسئله با آموزش و پرورش ارتباط دارد، بخش مهمى از آن به مديران كشور در زمينه‌هاى اجرائى ارتباط پيدا ميكند؛ اينها است كه مسائل كشور را حساس ميكند در نظر هر انسان بصير و بيننده‌اى؛ اينها است كه حماسه لازم دارد. بدون حماسه، اين جهشها به وجود نمى‌آيد. آن وقتى كه حماسه باشد، شور و نشاط باشد، جهش قابل تصور است؛ ميتوان فرض كرد كه جهش انجام بگيرد. ما در دوران دفاع مقدس اين را امتحان كرديم؛ در هر جائى هم كه مردم مشاركت داده شدند، اين را امتحان كرديم. ان‌شاءالله در زمينه‌ى حماسه‌ى سياسى و حماسه‌ى اقتصادى هم بايد اين را ملت ايران به چشم ببيند؛ و بخش زيادى از اين، به عهده‌ى شما معلمين عزيز است.
اميدواريم خداوند متعال به شماها توفيق بدهد؛ روح مطهر شهداى عزيزمان و امام بزرگوار را از همه‌ى شما و ما راضى كند؛ ما را در زمينه‌ى وظائف مهمى كه در مسائل گوناگون كشور داريم، ان‌شاءالله به راه راست هدايت كند و دستگيرى فرمايد.
والسّلام عليكم و رحمة‌الله و بركاته
 

منبع : سایت مقام معظم رهبری

 

تعداد بازدید از این مطلب: 182
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : محمدرضا
تاریخ : سه شنبه 9 مهر 1392
نظرات

بيانات در دیدار جوانان استان خراسان شمالى‌

در مصلی امام خمینی بجنورد
بسماللّهالرّحمنالرّحيمو الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم المصطفى محمّد و على ءاله الأطيبين الأطهرين المنتجبين سيّما بقيّةاللّه فى الأرضين. جلسه، يك جلسهى كاملاً جوان، با همهى ويژگىهاى مثبت جوانى است. اميد هم به شما جوانهاست؛ هم براى امروز، و هم بيشتر براى آينده. مطالبى كه اين جوانان عزيز در اينجا بيان كردند، با دقت آنها را گوش كردم. قضاوت من در مورد اين بيانات اين است كه بسيار خوب بود. اين، همان نظر قبلى بنده را در مورد تعالى سطح فكر و انديشه در اين استان تأييد ميكند. در اين چند روز، هر جا كسانى از اين استان - از جوانان، از خانوادههاى شهدا، از معلمان و اساتيد - در اينجا بياناتى كردند، لحظه لحظهى گفتههاى آنها براى بنده شادىآفرين و خرسند كننده بود. اين نشاندهندهى اين است كه بحمداللّه شهر بجنورد و استان خراسان شمالى از سطح راقىِ فكر و فرهنگ برخوردار است؛ اين را بايد حفظ كنيد، و بايد اين تعالى را روزبهروز افزايش دهيد؛ و البته ما هم - هم بنده، هم ديگر مسئولين - وظيفه داريم كه از اين نعمت بزرگ خداداد، به شكل درستى به نفع انقلاب و به نفع نظام استفاده كنيم؛ كه اميدوارم اين توفيق نصيب ما شود. بحثى كه امروز ميخواهم براى شما جوانهاى عزيز عرض كنم، در توضيح و تبيين مسئلهاى است كه روز اول مطرح كردم: مسئلهى پيشرفت. موضوع بسيار مهمى است كه بايد مطرح كنيم. البته با طرح اين موضوعات، خودمان را قانع نميكنيم كه قضيه تمام شد؛ اين يك شروع است. عرض كرديم كه آن مفهومى كه ميتواند اهداف نظام اسلامى را تا حدود زيادى در خود جمع كند و به ما نشان دهد، مفهوم پيشرفت است. توضيحى هم بعداً عرض كرديم كه پيشرفت، تداعىكنندهى حركت است، راه است. چطور ما ميگوئيم پيشرفت هدف است؟ عرض كرديم علت اين است كه پيشرفت هرگز متوقف نخواهد شد. بله، پيشرفت، حركت است، راه است، صيرورت است؛ اما متوقفشدنى نيست و همين طور ادامه دارد؛ چون انسان ادامه دارد، چون استعدادهاى بشرى حد يقف ندارد. گفتيم پيشرفت داراى ابعادى است؛ و پيشرفت در مفهوم اسلامى، با پيشرفت يك بُعدى يا دو بُعدى در فرهنگ غربى متفاوت است؛ چند بُعدى است. يكى از ابعاد پيشرفت با مفهوم اسلامى عبارت است از سبك زندگى كردن، رفتار اجتماعى، شيوهى زيستن - اينها عبارةٌ اخراى يكديگر است - اين يك بُعد مهم است؛ اين موضوع را ميخواهيم امروز يك قدرى بحث كنيم. ما اگر از منظر معنويت نگاه كنيم - كه هدف انسان، رستگارى و فلاح و نجاح است - بايد به سبك زندگى اهميت دهيم؛ اگر به معنويت و رستگارى معنوى اعتقادى هم نداشته باشيم، براى زندگى راحت، زندگى برخوردار از امنيت روانى و اخلاقى، باز پرداختن به سبك زندگى مهم است. بنابراين مسئله، مسئلهى اساسى و مهمى است. بحث كنيم دربارهى اينكه در زمينهى سبك زندگى چه بايد گفت، چه ميتوان گفت. عرض كرديم؛ اين سرآغاز و سرفصل يك بحث است. ما اگر پيشرفت همهجانبه را به معناى تمدنسازى نوين اسلامى بگيريم - بالاخره يك مصداق عينى و خارجى براى پيشرفت با مفهوم اسلامى وجود دارد؛ اينجور بگوئيم كه هدف ملت ايران و هدف انقلاب اسلامى، ايجاد يك تمدن نوين اسلامى است؛ اين محاسبهى درستى است - اين تمدن نوين دو بخش دارد: يك بخش، بخش ابزارى است؛ يك بخش ديگر، بخش متنى و اصلى و اساسى است. به هر دو بخش بايد رسيد. آن بخش ابزارى چيست؟ بخش ابزارى عبارت است از همين ارزشهائى كه ما امروز به عنوان پيشرفت كشور مطرح ميكنيم: علم، اختراع، صنعت، سياست، اقتصاد، اقتدار سياسى و نظامى، اعتبار بينالمللى، تبليغ و ابزارهاى تبليغ؛ اينها همه بخش ابزارى تمدن است؛ وسيله است. البته ما در اين بخش در كشور پيشرفت خوبى داشتهايم. كارهاى زياد و خوبى شده است؛ هم در زمينهى سياست، هم در زمينهى مسائل علمى، هم در زمينهى مسائل اجتماعى، هم در زمينهى اختراعات - كه شما حالا اينجا نمونهاش را ملاحظه كرديد و اين جوان عزيز براى ما شرح دادند - و از اين قبيل، الى ماشاءاللّه در سرتاسر كشور انجام گرفته است. در بخش ابزارى، علىرغم فشارها و تهديدها و تحريمها و اين چيزها، پيشرفت كشور خوب بوده است. اما بخش حقيقى، آن چيزهائى است كه متن زندگى ما را تشكيل ميدهد؛ كه همان سبك زندگى است كه عرض كرديم. اين، بخش حقيقى و اصلى تمدن است؛ مثل مسئلهى خانواده، سبك ازدواج، نوع مسكن، نوع لباس، الگوى مصرف، نوع خوراك، نوع آشپزى، تفريحات، مسئلهى خط، مسئلهى زبان، مسئلهى كسب و كار، رفتار ما در محل كار، رفتار ما در دانشگاه، رفتار ما در مدرسه، رفتار ما در فعاليت سياسى، رفتار ما در ورزش، رفتار ما در رسانهاى كه در اختيار ماست، رفتار ما با پدر و مادر، رفتار ما با همسر، رفتار ما با فرزند، رفتار ما با رئيس، رفتار ما با مرئوس، رفتار ما با پليس، رفتار ما با مأمور دولت، سفرهاى ما، نظافت و طهارت ما، رفتار ما با دوست، رفتار ما با دشمن، رفتار ما با بيگانه؛ اينها آن بخشهاى اصلى تمدن است، كه متن زندگى انسان است. تمدن نوين اسلامى - آن چيزى كه ما ميخواهيم عرضه كنيم - در بخش اصلى، از اين چيزها تشكيل ميشود؛ اينها متن زندگى است؛ اين همان چيزى است كه در اصطلاح اسلامى به آن ميگويند: عقل معاش. عقل معاش، فقط به معناى پول در آوردن و پول خرج كردن نيست، كه چگونه پول در بياوريم، چگونه پول خرج كنيم؛ نه، همهى اين عرصهى وسيعى كه گفته شد، جزو عقل معاش است. در كتب حديثىِ اصيل و مهم ما ابوابى وجود دارد به نام «كتابالعشرة»؛ آن كتابالعشرة دربارهى همين چيزهاست. در خود قرآن كريم آيات فراوانى وجود دارد كه ناظر به اين چيزهاست. خب، ميشود اين بخش را به منزلهى بخش نرمافزارى تمدن به حساب آورد؛ و آن بخش اول را، بخشهاى سختافزارى به حساب آورد. اگر ما در اين بخشى كه متن زندگى است، پيشرفت نكنيم، همهى پيشرفتهائى كه در بخش اول كرديم، نميتواند ما را رستگار كند؛ نميتواند به ما امنيت و آرامش روانى ببخشد؛ همچنان كه مىبينيد در دنياى غرب نتوانسته. در آنجا افسردگى هست، نااميدى هست، از درون به هم ريختن هست، عدم امنيت انسانها در اجتماع و در خانواده هست، بىهدفى و پوچى هست؛ با اينكه ثروت هست، بمب اتم هست، پيشرفتهاى گوناگون علمى هست، قدرت نظامى هم هست. اصل قضيه اين است كه ما بتوانيم متن زندگى را، اين بخش اصلى تمدن را اصلاح كنيم. البته در انقلاب، در اين بخش، پيشرفت ما چشمگير نيست؛ در اين زمينه، ما مثل بخش اول حركت نكرديم، پيشرفت نكرديم. خب، بايد آسيبشناسى كنيم؛ چرا ما در اين بخش پيشرفت نكرديم؟ بعد از آنكه علتها را پيدا كرديم، آن وقت بپردازيم به اين كه چگونه ميتوانيم اينها را علاج كنيم. اينها به عهدهى كيست؟ به عهدهى نخبگان - نخبگان فكرى، نخبگان سياسى - به عهدهى شما، به عهدهى جوانها. اگر در محيط اجتماعى ما گفتمانى به وجود بيايد كه ناظر به رفع آسيبها در اين زمينه باشد، ميتوان مطمئن بود با نشاطى كه نظام جمهورى اسلامى و ملت ايران دارند، با استعدادى كه وجود دارد، ما در اين بخش پيشرفتهاى خوبى خواهيم كرد؛ آن وقت درخشندگى ملت ايران در دنيا و گسترش انديشهى اسلامىِ ملت ايران و انقلاب اسلامى ايران در دنيا آسانتر خواهد شد. بايد آسيبشناسى كنيد و بعد علاج كنيد. نخبگان موظفند، حوزه موظف است، دانشگاه موظف است، رسانهها موظفند، تريبوندارها موظفند؛ مديران بسيارى از دستگاهها، بخصوص دستگاههائى كه با فرهنگ و تربيت و تعليم سروكار دارند، موظفند؛ كسانى كه براى دانشگاهها يا براى مدارس برنامهريزى آموزشى ميكنند، در اين زمينه موظفند؛ كسانى كه سرفصلهاى آموزشى را براى كتابهاى درسى تعيين ميكنند، موظفند. اينها همه يك وظيفهاى است بر دوش همه. بايد ما همگى به خودمان نهيب بزنيم. در اين زمينه بايد كار كنيم، حركت كنيم. بنابراين بايد آسيبشناسى كنيم؛ يعنى توجه به آسيبهائى كه در اين زمينه وجود دارد و جستجو از علل اين آسيبها. البته ما اينجا نميخواهيم مسئله را تمامشده فرض كنيم؛ فهرستى مطرح ميكنيم: چرا فرهنگ كار جمعى در جامعهى ما ضعيف است؟ اين يك آسيب است. با اينكه كار جمعى را غربىها به اسم خودشان ثبت كردهاند، اما اسلام خيلى قبل از اينها گفته است: «تعاونوا على البرّ و التّقوى»،(1) يا: «و اعتصموا بحبل اللّه جميعا».(2) يعنى حتّى اعتصام به حبلاللّه هم بايد دستهجمعى باشد؛ «و لا تفرّقوا».(3) چرا در برخى از بخشهاى كشورمان طلاق زياد است؟ چرا در برخى از بخشهاى كشورمان روى آوردن جوانها به مواد مخدر زياد است؟ چرا در روابط همسايگىمان رعايتهاى لازم را نميكنيم؟ چرا صلهى رحم در بين ما ضعيف است؟ چرا در زمينهى فرهنگ رانندگى در خيابان، ما مردمان منضبطى به طور كامل نيستيم؟ اين آسيب است. رفتوآمد در خيابان، يكى از مسائل ماست؛ مسئلهى كوچكى هم نيست، مسئلهى اساسى است. آپارتماننشينى چقدر براى ما ضرورى است؟ چقدر درست است؟ چه الزاماتى دارد كه بايد آنها را رعايت كرد؟ چقدر آن الزامات را رعايت ميكنيم؟ الگوى تفريح سالم چيست؟ نوع معمارى در جامعهى ما چگونه است؟ ببينيد چقدر اين مسائل متنوع و فراگيرِ همهى بخشهاى زندگى، داخل در اين مقولهى سبك زندگى است؛ در اين بخش اصلى و حقيقى و واقعى تمدن، كه رفتارهاى ماست. چقدر نوع معمارى كنونى ما متناسب با نيازهاى ماست؟ چقدر عقلانى و منطقى است؟ طراحى لباسمان چطور؟ مسئلهى آرايش در بين مردان و زنان چطور؟ چقدر درست است؟ چقدر مفيد است؟ آيا ما در بازار، در ادارات، در معاشرتهاى روزانه، به همديگر به طور كامل راست ميگوئيم؟ در بين ما دروغ چقدر رواج دارد؟ چرا پشت سر يكديگر حرف ميزنيم؟ بعضىها با داشتن توان كار، از كار ميگريزند؛ علت كارگريزى چيست؟ در محيط اجتماعى، برخىها پرخاشگرىهاى بىمورد ميكنند؛ علت پرخاشگرى و بىصبرى و نابردبارى در ميان بعضى از ماها چيست؟ حقوق افراد را چقدر مراعات ميكنيم؟ در رسانهها چقدر مراعات ميشود؟ در اينترنت چقدر مراعات ميشود؟ چقدر به قانون احترام ميكنيم؟ علت قانونگريزى - كه يك بيمارى خطرناكى است - در برخى از مردم چيست؟ وجدان كارى در جامعه چقدر وجود دارد؟ انضباط اجتماعى در جامعه چقدر وجود دارد؟ محكمكارى در توليد چقدر وجود دارد؟ توليد كيفى در بخشهاى مختلف، چقدر مورد توجه و اهتمام است؟ چرا برخى از حرفهاى خوب، نظرهاى خوب، ايدههاى خوب، در حد رؤيا و حرف باقى ميماند؟ كه ديديد اشاره كردند. چرا به ما ميگويند كه ساعات مفيد كار در دستگاههاى ادارى ما كم است؟ هشت ساعت كار بايد به قدر هشت ساعت فايده داشته باشد؛ چرا به قدر يك ساعت يا نيم ساعت يا دو ساعت؟ مشكل كجاست؟ چرا در بين بسيارى از مردم ما مصرفگرائى رواج دارد؟ آيا مصرفگرائى افتخار است؟ مصرفگرائى يعنى اينكه ما هرچه گير مىآوريم، صرف امورى كنيم كه جزو ضروريات زندگى ما نيست. چه كنيم كه ريشهى ربا در جامعه قطع شود؟ چه كنيم كه حق همسر - حق زن، حق شوهر - حق فرزندان رعايت شود؟ چه كنيم كه طلاق و فروپاشى خانواده، آنچنان كه در غرب رائج است، در بين ما رواج پيدا نكند؟ چه كنيم كه زن در جامعهى ما، هم كرامتش حفظ شود و عزت خانوادگىاش محفوظ بماند، هم بتواند وظائف اجتماعىاش را انجام دهد، هم حقوق اجتماعى و خانوادگىاش محفوظ بماند؟ چه كنيم كه زن مجبور نباشد بين اين چند تا، يكىاش را انتخاب كند؟ اينها جزو مسائل اساسى ماست. حد زاد و ولد در جامعهى ما چيست؟ من اشاره كردم؛ يك تصميمِ زماندار و نياز به زمان و مقطعى را انتخاب كرديم، گرفتيم، بعد زمانش يادمان رفت! مثلاً فرض كنيد به شما بگويند آقا اين شير آب را يك ساعت باز كنيد. بعد شما شير را باز كنى و بروى! ماها رفتيم، غافل شديم؛ ده سال، پانزده سال. بعد حالا به ما گزارش ميدهند كه آقا جامعهى ما در آيندهى نه چندان دورى، جامعهى پير خواهد شد؛ اين چهرهى جوانى كه امروز جامعهى ايرانى دارد، از او گرفته خواهد شد. حد زاد و ولد چقدر است؟ چرا در بعضى از شهرهاى بزرگ، خانههاى مجردى وجود دارد؟ اين بيمارى غربى چگونه در جامعهى ما نفوذ كرده است؟ تجملگرائى چيست؟ بد است؟ خوب است؟ چقدرش بد است؟ چقدرش خوب است؟ چه كار كنيم كه از حد خوب فراتر نرود، به حد بد نرسد؟ اينها بخشهاى گوناگونى از مسائل سبك زندگى است، و دهها مسئله از اين قبيل وجود دارد؛ كه بعضى از اينهائى كه من گفتم، مهمتر است. اين يك فهرستى است از آن چيزهائى كه متن تمدن را تشكيل ميدهد. قضاوت دربارهى يك تمدن، مبتنى بر اينهاست. نميشود يك تمدن را به صرف اينكه ماشين دارد، صنعت دارد، ثروت دارد، قضاوت كرد و تحسين كرد؛ در حالى كه در داخل آن، اين مشكلات فراوان، سراسر جامعه و زندگى مردم را فرا گرفته. اصل اينهاست؛ آنها ابزارى است براى اينكه اين بخش تأمين شود، تا مردم احساس آسايش كنند، با اميد زندگى كنند، با امنيت زندگى كنند، پيش بروند، حركت كنند، تعالى انسانىِ مطلوب پيدا كنند. يك مقولهاى در اينجا مطرح ميشود و سر بر مىآورد، به عنوان مقولهى فرهنگ زندگى. بايد ما به دنبال اين باشيم كه فرهنگ زندگى را تبيين كنيم، تدوين كنيم و به شكل مطلوب اسلام تحقق ببخشيم. البته اسلام بُنمايههاى يك چنين فرهنگى را براى ما معين كرده است. بُنمايههاى اين فرهنگ عبارت است از خردورزى، اخلاق، حقوق؛ اينها را اسلام در اختيار ما قرار داده است. اگر ما به اين مقولات به طور جدى نپردازيم، پيشرفت اسلامى تحقق پيدا نخواهد كرد و تمدن نوين اسلامى شكل نخواهد گرفت. هرچه ما در صنعت پيش برويم، هرچه اختراعات و اكتشافات زياد شود، اگر اين بخش را ما درست نكنيم، پيشرفت اسلامى به معناى حقيقى كلمه نكردهايم. بايد دنبال اين بخش، زياد كار كنيم؛ زياد تلاش كنيم. دو سه نكته پيرامون ايجاد اين وضعيت و الزاماتى كه دنبال اين فرهنگ رفتن براى ما ايجاد ميكند، وجود دارد، كه بايد به اينها توجه كنيم. نكتهى اول اين است كه رفتار اجتماعى و سبك زندگى، تابع تفسير ما از زندگى است: هدف زندگى چيست؟ هر هدفى كه ما براى زندگى معين كنيم، براى خودمان ترسيم كنيم، به طور طبيعى، متناسب با خود، يك سبك زندگى به ما پيشنهاد ميشود. يك نقطهى اصلى وجود دارد و آن، ايمان است. يك هدفى را بايد ترسيم كنيم - هدف زندگى را - به آن ايمان پيدا كنيم. بدون ايمان، پيشرفت در اين بخشها امكانپذير نيست؛ كارِ درست انجام نميگيرد. حالا آن چيزى كه به آن ايمان داريم، ميتواند ليبراليسم باشد، ميتواند كاپيتاليسم باشد، ميتواند كمونيسم باشد، ميتواند فاشيسم باشد، ميتواند هم توحيد ناب باشد؛ بالاخره به يك چيزى بايد ايمان داشت، اعتقاد داشت، به دنبال اين ايمان و اعتقاد پيش رفت. مسئلهى ايمان، مهم است. ايمان به يك اصل، ايمان به يك لنگرگاه اصلى اعتقاد؛ يك چنين ايمانى بايد وجود داشته باشد. بر اساس اين ايمان، سبك زندگى انتخاب خواهد شد. در اينجا يك مغالطهاى وجود دارد، كه من براى شما جوانها عرض بكنم: چند تا فيلسوفنماى غربى عنوان «ايدئولوژىزدائى» را مطرح كردند. مىبينيد گاهى در بعضى از اين مقالات روشنفكرى، عنوان «ايدئولوژىزدائى» مطرح ميشود: آقا جامعه را با ايدئولوژى نميشود اداره كرد. چند تا فيلسوف يا فيلسوفنماى غربى اين را گفتهاند؛ يك عدهاى هم اينجا طوطىوار، بدون اينكه عمق اين حرف را درك كنند، بدون اينكه ابعاد اين حرف را بفهمند چيست، همان را تكرار كردند، باز هم تكرار ميكنند. هيچ ملتى كه داعيهى تمدنسازى دارد، بدون ايدئولوژى نميتواند حركت كند و تا امروز حركت نكرده است. هيچ ملتى بدون دارا بودن يك فكر و يك ايدئولوژى و يك مكتب نميتواند تمدنسازى كند. همينهائى كه امروز شما ملاحظه ميكنيد در دنيا تمدن مادى را به وجود آوردهاند، اينها با ايدئولوژى وارد شدند؛ صريح هم گفتند؛ گفتند ما كمونيستيم، گفتند ما كاپيتاليستيم، گفتند ما به اقتصاد سرمايهدارى اعتقاد داريم؛ مطرح كردند، به آن اعتقاد ورزيدند، دنبالش كار كردند؛ البته زحماتى هم متحمل شدند، هزينهاى هم بر دوش آنها گذاشته شد. بدون داشتن يك مكتب، بدون داشتن يك فكر و يك ايمان، و بدون تلاش براى آن و پرداختن هزينههاى آن، تمدنسازى امكان ندارد. البته بعضى از كشورها مقلدند؛ از غرب، از سازندگان تمدن مادى يك چيزى را گرفتهاند، زندگى خودشان را بر اساس آن شكل دادهاند. بله، اينها ممكن است به يك پيشرفتهائى هم برسند، به يك پيشرفتهاى صورى و سطحى هم ميرسند، اما مقلدند؛ اينها تمدنساز نيستند، اينها بىريشه و آسيبپذيرند؛ اگر چنانچه يك طوفانى به وجود بيايد، اينها از بين خواهند رفت؛ چون ريشهدار نيستند. علاوه بر اينكه كار آنها تقليد است و تقليد پدرشان را در مىآورد، برخى از منافع تمدن مادى غرب گيرشان مىآيد و بسيارىاش گيرشان نمىآيد، اما همهى زيانهاى آنها گيرشان مىآيد. من نميخواهم از كشورها اسم بياورم. بعضى از كشورها هستند كه رشد اقتصادى آنها به عنوان يك الگو، در گفتار و نوشتار برخى از روشنفكران ما مطرح ميشود. بله، ممكن است آنها به يك صنعتى هم دست پيدا كرده باشند، پيشرفتى هم در زمينهى مادى يا در زمينهى علم و صنعت كرده باشند، اما اولاً مقلدند؛ ذلت تقليد و فرودستى تقليد، روى پيشانى آنها حك شده؛ علاوهى بر اين، همهى آسيبهاى تمدن كنونى مادى غرب را آنها دارند، ولى اكثر منافعش را ندارند. امروز اين تمدن مادى غرب دارد نشان ميدهد مشكلاتى را كه براى بشريت و براى پيروان خودش به وجود آورده. پس بدون مكتب و بدون ايدئولوژى نميتوان يك تمدن را به وجود آورد؛ احتياج به ايمان است. اين تمدن داراى علم خواهد بود، داراى صنعت هم خواهد بود، داراى پيشرفت هم خواهد بود؛ و اين مكتب، هدايت كننده و اداره كنندهى همهى اينها خواهد شد. آن كه مكتب توحيد را مبناى كار خودش قرار ميدهد، آن جامعهاى كه به دنبال توحيد حركت ميكند، همهى اين خيراتى را كه متوقف بر تمدنسازى است، به دست خواهد آورد؛ يك تمدن بزرگ و عميق و ريشهدار خواهد ساخت و فكر و فرهنگِ خودش را در دنيا گسترش خواهد داد. بنابراين، اين مطلب اول، كه احتياج به ايمان است. كشاندن جامعه به بىايمانى، يكى از همان توطئههائى است كه دشمنان تمدنسازى اسلامى دنبال آن بودهاند و الان هم با شدت اين را دارند دنبال ميكنند. امروز در محيطهاى روشنفكرى، كسانى هستند با شكلهاى گوناگون، با قد و قوارههاى گوناگون، اينها ما را از شعارهاى مكتبى برحذر ميدارند؛ دوران اوج شعارهاى مكتبى را كه دههى 60 است، زير سؤال ميبرند؛ امروز هم از تكرار شعارهاى مكتبى و شعارهاى انقلابى و اسلامى، خودشان واهمه دارند و ميخواهند در دل ديگران واهمه بيندازند؛ ميگويند آقا، هزينه دارد، دردسر دارد، تحريم دارد، تهديد دارد. نگاه خوشبينانه اين است كه بگوئيم اينها تاريخ نخواندهاند - البته نگاههاى بدبينانه هم وجود دارد - اينها اگر تاريخ خوانده بودند و اطلاع داشتند از سرگذشت و منشأ و مبدأ تمدنهائى كه وجود دارد و همين تمدن مادى غرب كه امروز ميخواهد دنيا را فتح تصرف كند و اين حرف را نميزدند. بايد بگوئيم اينها بىاطلاعند، تاريخ نخواندهاند. جامعهى بدون آرمان، بدون مكتب، بدون ايمان، ممكن است به ثروت برسد، به قدرت برسد، اما آن وقتى هم كه به ثروت و قدرت برسد، تازه ميشود يك حيوان سير و قدرتمند - و ارزش انسان گرسنه از حيوان سير بيشتر است - اسلام اين را نميخواهد. اسلام طرفدار انسانى است كه هم برخوردار باشد، هم قدرتمند باشد، و هم شاكر و بندهى خدا باشد؛ جبههى عبوديت بر خاك بسايد. انسان بودن، قدرتمند بودن و بندهى خدا و عبد خدا بودن؛ اين آن چيزى است كه اسلام ميخواهد؛ ميخواهد انسان بسازد، الگوى انسانسازى است. پس در درجهى اول، نياز تمدنسازىِ اسلامىِ نوين به ايمان است. اين ايمان را ما معتقدين به اسلام، پيدا كردهايم. ايمان ما، ايمان به اسلام است. در اخلاقيات اسلام، در آداب زندگى اسلامى، همهى آنچه را كه مورد نياز ماست، ميتوانيم پيدا كنيم؛ بايد اينها را محور بحث و تحقيقِ خودمان قرار دهيم. ما در فقه اسلامى و حقوق اسلامى زياد كار كردهايم؛ بايد در اخلاق اسلامى و عقل عملى اسلامى هم يك كار پرحجم و باكيفيتى انجام دهيم - حوزهها مسئوليت دارند، دانشوران مسئوليت دارند، محققان و پژوهشگران مسئوليت دارند، دانشگاه مسئوليت دارد - آن را مبناى برنامهريزىمان قرار دهيم، آن را در آموزشهاى خودمان وارد كنيم؛ اين چيزى است كه امروز ما به آن احتياج داريم و بايد دنبال كنيم. اين مطلب اول و نكتهى اول در باب تمدنسازى نوين اسلامى و به دست آوردن و رسيدن به اين بخش اساسى از تمدن است، كه سلوك عملى است. هيچكدام از اين چيزهائى كه من فهرست كردم و گفتم، شما نميتوانيد پيدا كنيد كه يا به صورت خاص، يا تحت يك عنوان عام، در اسلام به آن پرداخته نشده باشد. انواع سلوك با افرادى كه انسان با آنها ارتباط دارد، انواع رفتارهاى ما، انواع چيزهائى كه در زندگى اجتماعى براى انسان وجود دارد، اينها در اسلام هست؛ در مورد سفر كردن هست، در مورد رفتوآمد هست، در مورد سوار شدن و پياده شدن هست، در مورد پدر و مادر هست، در مورد تعاون هست، در زمينهى رفتار با دوست هست، در زمينهى رفتار با دشمن هست. در همهى چيزها، يا به طور خاص در منابع اسلامى ما موجود است، يا تحت يك عنوان كلى وجود دارد؛ كه اهل استنباط و اهل نظر ميتوانند آن چيزى را كه مورد نيازشان است، از آن به دست بياورند و پيدا كنند. نكتهى دومى در اينجا وجود دارد و آن اين است كه ما براى ساختن اين بخش از تمدن نوين اسلامى، بشدت بايد از تقليد پرهيز كنيم؛ تقليد از آن كسانى كه سعى دارند روشهاى زندگى و سبك و سلوك زندگى را به ملتها تحميل كنند. امروز مظهر كامل و تنها مظهر اين زورگوئى و تحميل، تمدن غربى است. نه اينكه ما بناى دشمنى با غرب و ستيزهگرى با غرب داشته باشيم - اين حرف، ناشى از بررسى است - ستيزهگرى و دشمنىِ احساساتى نيست. بعضى بمجرد اينكه اسم غرب و تمدن غرب و شيوههاى غرب و توطئهى غرب و دشمنى غرب مىآيد، حمل ميكنند بر غربستيزى: آقا، شماها با غرب دشمنيد. نه، ما با غرب پدركشتگىِ آنچنانى نداريم - البته پدركشتگى داريم! - غرض نداريم. اين حرف، بررسىشده است. تقليد از غرب براى كشورهائى كه اين تقليد را براى خودشان روا دانستند و عمل كردند، جز ضرر و فاجعه به بار نياورده؛ حتّى آن كشورهائى كه بظاهر به صنعتى و اختراعى و ثروتى هم رسيدند، اما مقلد بودند. علت اين است كه فرهنگ غرب، يك فرهنگ مهاجم است. فرهنگ غرب، فرهنگ نابودكنندهى فرهنگهاست. هرجا غربىها وارد شدند، فرهنگهاى بومى را نابود كردند، بنيانهاى اساسىِ اجتماعى را از بين بردند؛ تا آنجائى كه توانستند، تاريخ ملتها را تغيير دادند، زبان آنها را تغيير دادند، خط آنها را تغيير دادند. هر جا انگليسها وارد شدند، زبان مردم بومى را تبديل كردند به انگليسى؛ اگر زبان رقيبى وجود داشت، آن را از بين بردند. در شبهقارهى هند، زبان فارسى چند قرن زبان رسمى بود؛ تمام نوشتجات، مكاتبات دستگاههاى حكومتى، دولتى، مردم، دانشوران، مدارس عمده، شخصيتهاى برجسته، با زبان فارسى انجام ميگرفت. انگليسها آمدند زبان فارسى را با زور در هند ممنوع كردند، زبان انگليسى را رائج كردند. شبهقارهى هند كه يكى از كانونهاى زبان فارسى بوده، امروز در آنجا زبان فارسى غريب است؛ اما زبان انگليسى، زبان ديوانى است؛ مكاتبات دولتى با انگليسى است، حرف زدن غالب نخبگانشان با انگليسى است - بايد انگليسى حرف بزنند - اين تحميل شده. در همهى كشورهائى كه انگليسها در دوران استعمار در آنجا حضور داشتند، اين اتفاق افتاده است؛ تحميل شده است. ما زبان فارسى را بر هيچ جا تحميل نكرديم. زبان فارسى كه در هند رائج بود، به وسيلهى خود هندىها استقبال شد؛ شخصيتهاى هندى، خودشان به زبان فارسى شعر گفتند. از قرن هفتم و هشتم هجرى تا همين زمان اخيرِ قبل از آمدن انگليسها، شعراى زيادى در هند بودند كه به فارسى شعر ميگفتند؛ مثل اميرخسرو دهلوى، بيدل دهلوى - كه اهل دهلى است - و بسيارى از شعراى ديگر. اقبال لاهورى اهل لاهور است، اما شعر فارسى او معروفتر از شعر به هر زبان ديگرى است. ما مثل انگليسها كه انگليسى را در هند رائج كردند، زبان فارسى را رائج نكرديم؛ فارسى با ميل مردم، با رفتوآمد شاعران و عارفان و عالمان و اينها به طور طبيعى رائج شد؛ اما انگليسها آمدند مردم را مجبور كردند كه بايد فارسى حرف نزنند؛ براى فارسى حرف زدن و فارسى نوشتن، مجازات معين كردند. فرانسوىها هم در كشورهائى كه تحت استعمار آنها بود، زبان فرانسه را اجبارى كردند. يك وقتى يكى از رؤساى كشورهاى آفريقاى شمالى - كه سالها فرانسوىها بر آنجا سلطه داشتند - زمان رياست جمهورى با بنده ملاقات داشت. او با من عربى حرف ميزد؛ بعد ميخواست يك جملهاى را بگويد، واژهى عربىِ آن جمله يادش نيامد، بلد نبود. معاونش يا وزيرش همراهش بود، به فرانسه به او گفت كه اين جمله به عربى چه ميشود؟ او هم گفت كه بله، اين جمله به عربى ميشود اين. يعنى يك عرب نميتوانست مقصود خودش را با عربى ادا كند، مجبور بود با فرانسه از رفيقش بپرسد، او هم بگويد كه اين است! يعنى اينقدر اينها از زبان اصلىِ خودشان دور مانده بودند. اين مسئله را سالها بر اينها تحميل كردند. پرتغالىها هم همين جور، هلندىها هم همين جور، اسپانيائىها هم همين جور؛ هر جا رفتند، زبان خودشان را تحميل كردند؛ اين ميشود فرهنگ مهاجم. بنابراين فرهنگ غرب، مهاجم است. غربىها آنجائى كه توانستند، بنيانهاى فرهنگى و اعتقادى را از بين بردند. در مثل كشور ما كه استعمارِ مستقيم وجود نداشت و به بركت مجاهدت يك عده از بزرگان، انگليسها نتوانستند به طور مستقيم وارد شوند، افرادى را عامل خودشان كردند. اگر قرارداد 1299، يعنى 1919 ميلادى - كه معروف به قرارداد وثوقالدوله است - در ايران با مقاومت امثال مرحوم مدرس و بعضى از آزاديخواهانِ ديگر مواجه نميشد و اين قرارداد عملياتى ميشد، استعمار ايران حتمى بود - مثل هند - مردانى نگذاشتند اين اتفاق بيفتد. اما آنها به وسيلهى عوامل خودشان، با گماشتن رضاخان پهلوى و تقويت او و گذاشتن روشنفكران وابستهى به غرب در كنار او - كه باز لازم نيست من اسم بياورم، دوست ندارم اسم بياورم - فرهنگ خودشان را بر ما تحميل كردند. بعضى از وزرا و نخبگان سياسى دستگاه پهلوى كه جنبهى فرهنگى داشتند، اينها عامل غرب بودند براى دگرگون كردن فرهنگ كشورمان؛ و هرچه توانستند، كردند؛ يك مقولهاش مسئلهى كشف حجاب بود، يك مقولهاش فشار بر روحانيون و زدودن حضور روحانيون از كشور بود، و مقولات فراوان ديگرى كه در دوران رضاخان پهلوى دنبال ميشد. فرهنگ غربى، فرهنگ مهاجم است؛ هرجا وارد شود، هويتزدائى ميكند؛ هويت ملتها را از بين ميبرد. فرهنگ غربى، ذهنها را، فكرها را مادى ميكند، مادى پرورش ميدهد؛ هدف زندگى ميشود پول و ثروت؛ آرمانهاى بلند، آرمانهاى معنوى و تعالى روحى از ذهنها زدوده ميشود. خصوصيت فرهنگ غربى اين است. يكى از خصوصيات فرهنگ غربى، عادىسازى گناه است؛ گناههاى جنسى را عادى ميكنند. امروز اين وضعيت در خود غرب به فضاحت كشيده شده؛ اول در انگليس، بعد هم در بعضى از كشورهاى ديگر و آمريكا. اين گناه بزرگِ همجنسبازى شده يك ارزش! به فلان سياستمدار اعتراض ميكنند كه چرا او با همجنسبازى مخالف است، يا با همجنسبازها مخالف است! ببينيد انحطاط اخلاقى به كجا ميرسد. اين، فرهنگ غربى است. همچنين فروپاشى خانواده، گسترش مشروبات الكلى، گسترش مواد مخدر. من سالها پيش - در دههى 30 و 40 - در منطقهى جنوب خراسان، بزرگان و افراد صاحب فكر و پيرمردهائى را ديدم كه يادشان بود كه انگليسها چگونه ترياك را با شيوههاى مخصوصى در بين مردم رائج ميكردند؛ والّا مردم ترياك كشيدن بلد نبودند؛ اين چيزها وجود نداشت. اين افراد يادشان بود، سراغ ميدادند و خصوصياتش را ميگفتند. با همين روشها بود كه مواد مخدر بتدريج در داخل كشور توسعه پيدا كرد. فرهنگ غربى اينجورى است. فرهنگ غربى فقط هواپيما و وسائل آسايش زندگى و وسائل سرعت و سهولت نيست؛ اينها ظواهر فرهنگ غربى است، كه تعيينكننده نيست؛ باطن فرهنگ غربى عبارت است از همان سبك زندگى مادىِ شهوتآلودِ گناهآلودِ هويتزدا و ضد معنويت و دشمن معنويت. شرط رسيدن به تمدن اسلامىِ نوين در درجهى اول اين است كه از تقليد غربى پرهيز شود. ما متأسفانه در طول سالهاى متمادى، يك چيزهائى را عادت كردهايم تقليد كنيم. بنده طرفدار اين نيستم كه حالا در مورد لباس، در مورد مسكن، در مورد ساير چيزها، يكباره يك حركت جمعى و عمومى انجام بگيرد؛ نه، اين كارها بايد بتدريج انجام بگيرد؛ دستورى هم نيست؛ اينها فرهنگسازى لازم دارد. همان طور كه گفتم، كار نخبگان است، كار فرهنگسازان است. و شما جوانها بايد خودتان را براى اين آماده كنيد؛ اين، رسالت اصلى است. ما از علم ترويج ميكنيم، از صنعت ترويج ميكنيم، از اختراع و نوآورى ترويج ميكنيم، هر مبتكرى و هر ابتكارى را با احترامِ تمام بر روى چشم مينشانيم - اين به جاى خود محفوظ - اما همان طور كه گفتيم، اصل قضيه جاى ديگر است؛ اصل قضيه، درست كردن سبك زندگى است، رفتار اجتماعى است، اخلاق عمومى است، فرهنگ زندگى است. بايد در اين بخش، ما پيش برويم؛ بايد تلاش كنيم. تمدن نوين اسلامى كه ما مدعىاش هستيم و دنبالش هستيم و انقلاب اسلامى ميخواهد آن را به وجود بياورد، بدون اين بخش تحقق پيدا نخواهد كرد. اگر آن تمدن به وجود آمد، آن وقت ملت ايران در اوج عزت است؛ ثروت هم دنبالش هست، رفاه هم دنبالش هست، امنيت هم دنبالش هست، عزت بينالمللى هم دنبالش هست؛ همه چيز با او خواهد بود، همراه با معنويت. يكى از نكاتى كه بايد در مواجههى با دنياى غرب كاملاً به آن توجه داشت، عامل و ابزار هنرى است كه در اختيار غربىهاست. اينها از هنر حداكثر استفاده را كردهاند براى ترويج اين فرهنگ غلط و منحط و هويتسوز؛ بخصوص از هنرهاى نمايشى، بخصوص از سينما حداكثر استفاده را كردهاند. اينها به صورت پروژهاى يك ملت را تحت مطالعه قرار ميدهند، نقاط ضعفش را پيدا ميكنند، از روانشناس و جامعهشناس و مورخ و هنرمند و اينها استفاده ميكنند، راههاى تسلط بر اين ملت را پيدا ميكنند؛ بعد به فيلمساز، به فلان بنگاه هنرى در هاليوود سفارش ميكنند كه بسازد و ميسازد. بسيارى از فيلمهائى كه براى ماها و براى كشورهائى نظير ما ميسازند، از اين قبيل است. من از فيلمهاى داخل خود آمريكا خبرى ندارم؛ اما آنچه كه براى ملتهاى ديگر ميسازند، جنبهى تهاجم دارد. چند سال پيش از اين در خبرها بود كه در بعضى از كشورهاى بزرگ اروپائى تصميم گرفته شد كه با فيلمهاى آمريكائى مقابله شود. آنها مسلمان نيستند، اما آنها هم احساس خطر ميكردند؛ آنها هم احساس تهاجم ميكردند. نسبت به كشورهاى اسلامى البته بيشتر، و در مورد كشور انقلابى ما هم به طور ويژه؛ نگاه ميكنند، خصوصيات را ميسنجند، وضعيت را ميسنجند، فيلم را بر اساس آن ميسازند، خبر را بر اساس آن تنظيم ميكنند، رسانه را بر اساس آن شكل ميدهند و ميفرستند فضا. بايد به اينها توجه داشت. سليقهسازى ميكنند، فرهنگسازى ميكنند؛ بعد از آنكه سليقهها را عوض كردند، ذائقهها را عوض كردند، آن وقت اگر احتياج به زر و زور بود، دلارها را وارد ميكند، نيروهاى نظامى و ژنرالها را وارد ميكنند. اين، شيوهى حركت غربىهاست؛ بايد مراقب بود. بايد همه احساس كنند كه مسئوليت ايجاد تمدن اسلامىِ نوين بر دوش آنهاست؛ و يكى از حدود و ثغور اين كار، مواجههى با تمدن غرب است، به صورتى كه تقليد از آن انجام نگيرد. در پايان، من يك نكته را هم اضافه كنم: بحث امروز ما آغاز يك بحث است؛ در اين زمينهها باز هم حرف خواهيم زد. انتظار داريم اهل فكر و اهل نظر در مراكزى كه ميتوانند و اهليت و صلاحيت اين كار را دارند، در اين زمينهها كار كنند، فكر كنند، مطالعه كنند؛ بتوانيم پيش برويم. مراقب باشيم دچار سطحىگرى و ظاهرگرائى نشويم، دچار تحجر نشويم - اين يك طرف قضيه است - دچار سكولاريسمِ پنهان هم نشويم. گاهى اوقات در ظاهر، تبليغات، تبليغات دينى است؛ حرف، حرف دينى است؛ شعار، شعار دينى است؛ اما در باطن، سكولاريسم است؛ جدائى دين از زندگى است؛ آنچه كه بر زبان جارى ميشود، در برنامهريزىها و در عمل دخالتى ندارد. ادعا ميكنيم، حرف ميزنيم، شعار ميدهيم؛ اما وقتى پاى عمل به ميان مىآيد، از آنچه كه شعار داديم، خبرى نيست. انقلاب اسلامى تواناست. آن قدرتى و ظرفيتى و انرژى متراكمى كه در انقلاب اسلامى وجود دارد، اين توانائى را دارد كه همهى اين موانعى را كه من گفتم و بسيارىاش را هم نگفتم، از سر راه بردارد و آن تمدن ممتازِ برجستهى متعالىِ باشكوه اسلامى را جلوى چشم همهى دنيا برقرار كند؛ و اين در زمان شما خواهد بود، انشاءاللّه به دست شما خواهد بود، با همت شما خواهد بود. هرچه ميتوانيد، خودتان را از لحاظ علم و عمل و تزكيه و تقويت روح و تقويت جسم - همان طورى كه بارها عرض شده - آماده كنيد و ان‌شاءاللّه اين بار سنگين را به دوش بگيريد.     والسّلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته
 
منبع : سایت مقام معظم رهبری‌
تعداد بازدید از این مطلب: 177
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : محمدرضا
تاریخ : سه شنبه 9 مهر 1392
نظرات

بيانات در دیدار جوانان استان خراسان شمالى‌

در مصلی امام خمینی بجنورد
بسماللّهالرّحمنالرّحيمو الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم المصطفى محمّد و على ءاله الأطيبين الأطهرين المنتجبين سيّما بقيّةاللّه فى الأرضين. جلسه، يك جلسهى كاملاً جوان، با همهى ويژگىهاى مثبت جوانى است. اميد هم به شما جوانهاست؛ هم براى امروز، و هم بيشتر براى آينده. مطالبى كه اين جوانان عزيز در اينجا بيان كردند، با دقت آنها را گوش كردم. قضاوت من در مورد اين بيانات اين است كه بسيار خوب بود. اين، همان نظر قبلى بنده را در مورد تعالى سطح فكر و انديشه در اين استان تأييد ميكند. در اين چند روز، هر جا كسانى از اين استان - از جوانان، از خانوادههاى شهدا، از معلمان و اساتيد - در اينجا بياناتى كردند، لحظه لحظهى گفتههاى آنها براى بنده شادىآفرين و خرسند كننده بود. اين نشاندهندهى اين است كه بحمداللّه شهر بجنورد و استان خراسان شمالى از سطح راقىِ فكر و فرهنگ برخوردار است؛ اين را بايد حفظ كنيد، و بايد اين تعالى را روزبهروز افزايش دهيد؛ و البته ما هم - هم بنده، هم ديگر مسئولين - وظيفه داريم كه از اين نعمت بزرگ خداداد، به شكل درستى به نفع انقلاب و به نفع نظام استفاده كنيم؛ كه اميدوارم اين توفيق نصيب ما شود. بحثى كه امروز ميخواهم براى شما جوانهاى عزيز عرض كنم، در توضيح و تبيين مسئلهاى است كه روز اول مطرح كردم: مسئلهى پيشرفت. موضوع بسيار مهمى است كه بايد مطرح كنيم. البته با طرح اين موضوعات، خودمان را قانع نميكنيم كه قضيه تمام شد؛ اين يك شروع است. عرض كرديم كه آن مفهومى كه ميتواند اهداف نظام اسلامى را تا حدود زيادى در خود جمع كند و به ما نشان دهد، مفهوم پيشرفت است. توضيحى هم بعداً عرض كرديم كه پيشرفت، تداعىكنندهى حركت است، راه است. چطور ما ميگوئيم پيشرفت هدف است؟ عرض كرديم علت اين است كه پيشرفت هرگز متوقف نخواهد شد. بله، پيشرفت، حركت است، راه است، صيرورت است؛ اما متوقفشدنى نيست و همين طور ادامه دارد؛ چون انسان ادامه دارد، چون استعدادهاى بشرى حد يقف ندارد. گفتيم پيشرفت داراى ابعادى است؛ و پيشرفت در مفهوم اسلامى، با پيشرفت يك بُعدى يا دو بُعدى در فرهنگ غربى متفاوت است؛ چند بُعدى است. يكى از ابعاد پيشرفت با مفهوم اسلامى عبارت است از سبك زندگى كردن، رفتار اجتماعى، شيوهى زيستن - اينها عبارةٌ اخراى يكديگر است - اين يك بُعد مهم است؛ اين موضوع را ميخواهيم امروز يك قدرى بحث كنيم. ما اگر از منظر معنويت نگاه كنيم - كه هدف انسان، رستگارى و فلاح و نجاح است - بايد به سبك زندگى اهميت دهيم؛ اگر به معنويت و رستگارى معنوى اعتقادى هم نداشته باشيم، براى زندگى راحت، زندگى برخوردار از امنيت روانى و اخلاقى، باز پرداختن به سبك زندگى مهم است. بنابراين مسئله، مسئلهى اساسى و مهمى است. بحث كنيم دربارهى اينكه در زمينهى سبك زندگى چه بايد گفت، چه ميتوان گفت. عرض كرديم؛ اين سرآغاز و سرفصل يك بحث است. ما اگر پيشرفت همهجانبه را به معناى تمدنسازى نوين اسلامى بگيريم - بالاخره يك مصداق عينى و خارجى براى پيشرفت با مفهوم اسلامى وجود دارد؛ اينجور بگوئيم كه هدف ملت ايران و هدف انقلاب اسلامى، ايجاد يك تمدن نوين اسلامى است؛ اين محاسبهى درستى است - اين تمدن نوين دو بخش دارد: يك بخش، بخش ابزارى است؛ يك بخش ديگر، بخش متنى و اصلى و اساسى است. به هر دو بخش بايد رسيد. آن بخش ابزارى چيست؟ بخش ابزارى عبارت است از همين ارزشهائى كه ما امروز به عنوان پيشرفت كشور مطرح ميكنيم: علم، اختراع، صنعت، سياست، اقتصاد، اقتدار سياسى و نظامى، اعتبار بينالمللى، تبليغ و ابزارهاى تبليغ؛ اينها همه بخش ابزارى تمدن است؛ وسيله است. البته ما در اين بخش در كشور پيشرفت خوبى داشتهايم. كارهاى زياد و خوبى شده است؛ هم در زمينهى سياست، هم در زمينهى مسائل علمى، هم در زمينهى مسائل اجتماعى، هم در زمينهى اختراعات - كه شما حالا اينجا نمونهاش را ملاحظه كرديد و اين جوان عزيز براى ما شرح دادند - و از اين قبيل، الى ماشاءاللّه در سرتاسر كشور انجام گرفته است. در بخش ابزارى، علىرغم فشارها و تهديدها و تحريمها و اين چيزها، پيشرفت كشور خوب بوده است. اما بخش حقيقى، آن چيزهائى است كه متن زندگى ما را تشكيل ميدهد؛ كه همان سبك زندگى است كه عرض كرديم. اين، بخش حقيقى و اصلى تمدن است؛ مثل مسئلهى خانواده، سبك ازدواج، نوع مسكن، نوع لباس، الگوى مصرف، نوع خوراك، نوع آشپزى، تفريحات، مسئلهى خط، مسئلهى زبان، مسئلهى كسب و كار، رفتار ما در محل كار، رفتار ما در دانشگاه، رفتار ما در مدرسه، رفتار ما در فعاليت سياسى، رفتار ما در ورزش، رفتار ما در رسانهاى كه در اختيار ماست، رفتار ما با پدر و مادر، رفتار ما با همسر، رفتار ما با فرزند، رفتار ما با رئيس، رفتار ما با مرئوس، رفتار ما با پليس، رفتار ما با مأمور دولت، سفرهاى ما، نظافت و طهارت ما، رفتار ما با دوست، رفتار ما با دشمن، رفتار ما با بيگانه؛ اينها آن بخشهاى اصلى تمدن است، كه متن زندگى انسان است. تمدن نوين اسلامى - آن چيزى كه ما ميخواهيم عرضه كنيم - در بخش اصلى، از اين چيزها تشكيل ميشود؛ اينها متن زندگى است؛ اين همان چيزى است كه در اصطلاح اسلامى به آن ميگويند: عقل معاش. عقل معاش، فقط به معناى پول در آوردن و پول خرج كردن نيست، كه چگونه پول در بياوريم، چگونه پول خرج كنيم؛ نه، همهى اين عرصهى وسيعى كه گفته شد، جزو عقل معاش است. در كتب حديثىِ اصيل و مهم ما ابوابى وجود دارد به نام «كتابالعشرة»؛ آن كتابالعشرة دربارهى همين چيزهاست. در خود قرآن كريم آيات فراوانى وجود دارد كه ناظر به اين چيزهاست. خب، ميشود اين بخش را به منزلهى بخش نرمافزارى تمدن به حساب آورد؛ و آن بخش اول را، بخشهاى سختافزارى به حساب آورد. اگر ما در اين بخشى كه متن زندگى است، پيشرفت نكنيم، همهى پيشرفتهائى كه در بخش اول كرديم، نميتواند ما را رستگار كند؛ نميتواند به ما امنيت و آرامش روانى ببخشد؛ همچنان كه مىبينيد در دنياى غرب نتوانسته. در آنجا افسردگى هست، نااميدى هست، از درون به هم ريختن هست، عدم امنيت انسانها در اجتماع و در خانواده هست، بىهدفى و پوچى هست؛ با اينكه ثروت هست، بمب اتم هست، پيشرفتهاى گوناگون علمى هست، قدرت نظامى هم هست. اصل قضيه اين است كه ما بتوانيم متن زندگى را، اين بخش اصلى تمدن را اصلاح كنيم. البته در انقلاب، در اين بخش، پيشرفت ما چشمگير نيست؛ در اين زمينه، ما مثل بخش اول حركت نكرديم، پيشرفت نكرديم. خب، بايد آسيبشناسى كنيم؛ چرا ما در اين بخش پيشرفت نكرديم؟ بعد از آنكه علتها را پيدا كرديم، آن وقت بپردازيم به اين كه چگونه ميتوانيم اينها را علاج كنيم. اينها به عهدهى كيست؟ به عهدهى نخبگان - نخبگان فكرى، نخبگان سياسى - به عهدهى شما، به عهدهى جوانها. اگر در محيط اجتماعى ما گفتمانى به وجود بيايد كه ناظر به رفع آسيبها در اين زمينه باشد، ميتوان مطمئن بود با نشاطى كه نظام جمهورى اسلامى و ملت ايران دارند، با استعدادى كه وجود دارد، ما در اين بخش پيشرفتهاى خوبى خواهيم كرد؛ آن وقت درخشندگى ملت ايران در دنيا و گسترش انديشهى اسلامىِ ملت ايران و انقلاب اسلامى ايران در دنيا آسانتر خواهد شد. بايد آسيبشناسى كنيد و بعد علاج كنيد. نخبگان موظفند، حوزه موظف است، دانشگاه موظف است، رسانهها موظفند، تريبوندارها موظفند؛ مديران بسيارى از دستگاهها، بخصوص دستگاههائى كه با فرهنگ و تربيت و تعليم سروكار دارند، موظفند؛ كسانى كه براى دانشگاهها يا براى مدارس برنامهريزى آموزشى ميكنند، در اين زمينه موظفند؛ كسانى كه سرفصلهاى آموزشى را براى كتابهاى درسى تعيين ميكنند، موظفند. اينها همه يك وظيفهاى است بر دوش همه. بايد ما همگى به خودمان نهيب بزنيم. در اين زمينه بايد كار كنيم، حركت كنيم. بنابراين بايد آسيبشناسى كنيم؛ يعنى توجه به آسيبهائى كه در اين زمينه وجود دارد و جستجو از علل اين آسيبها. البته ما اينجا نميخواهيم مسئله را تمامشده فرض كنيم؛ فهرستى مطرح ميكنيم: چرا فرهنگ كار جمعى در جامعهى ما ضعيف است؟ اين يك آسيب است. با اينكه كار جمعى را غربىها به اسم خودشان ثبت كردهاند، اما اسلام خيلى قبل از اينها گفته است: «تعاونوا على البرّ و التّقوى»،(1) يا: «و اعتصموا بحبل اللّه جميعا».(2) يعنى حتّى اعتصام به حبلاللّه هم بايد دستهجمعى باشد؛ «و لا تفرّقوا».(3) چرا در برخى از بخشهاى كشورمان طلاق زياد است؟ چرا در برخى از بخشهاى كشورمان روى آوردن جوانها به مواد مخدر زياد است؟ چرا در روابط همسايگىمان رعايتهاى لازم را نميكنيم؟ چرا صلهى رحم در بين ما ضعيف است؟ چرا در زمينهى فرهنگ رانندگى در خيابان، ما مردمان منضبطى به طور كامل نيستيم؟ اين آسيب است. رفتوآمد در خيابان، يكى از مسائل ماست؛ مسئلهى كوچكى هم نيست، مسئلهى اساسى است. آپارتماننشينى چقدر براى ما ضرورى است؟ چقدر درست است؟ چه الزاماتى دارد كه بايد آنها را رعايت كرد؟ چقدر آن الزامات را رعايت ميكنيم؟ الگوى تفريح سالم چيست؟ نوع معمارى در جامعهى ما چگونه است؟ ببينيد چقدر اين مسائل متنوع و فراگيرِ همهى بخشهاى زندگى، داخل در اين مقولهى سبك زندگى است؛ در اين بخش اصلى و حقيقى و واقعى تمدن، كه رفتارهاى ماست. چقدر نوع معمارى كنونى ما متناسب با نيازهاى ماست؟ چقدر عقلانى و منطقى است؟ طراحى لباسمان چطور؟ مسئلهى آرايش در بين مردان و زنان چطور؟ چقدر درست است؟ چقدر مفيد است؟ آيا ما در بازار، در ادارات، در معاشرتهاى روزانه، به همديگر به طور كامل راست ميگوئيم؟ در بين ما دروغ چقدر رواج دارد؟ چرا پشت سر يكديگر حرف ميزنيم؟ بعضىها با داشتن توان كار، از كار ميگريزند؛ علت كارگريزى چيست؟ در محيط اجتماعى، برخىها پرخاشگرىهاى بىمورد ميكنند؛ علت پرخاشگرى و بىصبرى و نابردبارى در ميان بعضى از ماها چيست؟ حقوق افراد را چقدر مراعات ميكنيم؟ در رسانهها چقدر مراعات ميشود؟ در اينترنت چقدر مراعات ميشود؟ چقدر به قانون احترام ميكنيم؟ علت قانونگريزى - كه يك بيمارى خطرناكى است - در برخى از مردم چيست؟ وجدان كارى در جامعه چقدر وجود دارد؟ انضباط اجتماعى در جامعه چقدر وجود دارد؟ محكمكارى در توليد چقدر وجود دارد؟ توليد كيفى در بخشهاى مختلف، چقدر مورد توجه و اهتمام است؟ چرا برخى از حرفهاى خوب، نظرهاى خوب، ايدههاى خوب، در حد رؤيا و حرف باقى ميماند؟ كه ديديد اشاره كردند. چرا به ما ميگويند كه ساعات مفيد كار در دستگاههاى ادارى ما كم است؟ هشت ساعت كار بايد به قدر هشت ساعت فايده داشته باشد؛ چرا به قدر يك ساعت يا نيم ساعت يا دو ساعت؟ مشكل كجاست؟ چرا در بين بسيارى از مردم ما مصرفگرائى رواج دارد؟ آيا مصرفگرائى افتخار است؟ مصرفگرائى يعنى اينكه ما هرچه گير مىآوريم، صرف امورى كنيم كه جزو ضروريات زندگى ما نيست. چه كنيم كه ريشهى ربا در جامعه قطع شود؟ چه كنيم كه حق همسر - حق زن، حق شوهر - حق فرزندان رعايت شود؟ چه كنيم كه طلاق و فروپاشى خانواده، آنچنان كه در غرب رائج است، در بين ما رواج پيدا نكند؟ چه كنيم كه زن در جامعهى ما، هم كرامتش حفظ شود و عزت خانوادگىاش محفوظ بماند، هم بتواند وظائف اجتماعىاش را انجام دهد، هم حقوق اجتماعى و خانوادگىاش محفوظ بماند؟ چه كنيم كه زن مجبور نباشد بين اين چند تا، يكىاش را انتخاب كند؟ اينها جزو مسائل اساسى ماست. حد زاد و ولد در جامعهى ما چيست؟ من اشاره كردم؛ يك تصميمِ زماندار و نياز به زمان و مقطعى را انتخاب كرديم، گرفتيم، بعد زمانش يادمان رفت! مثلاً فرض كنيد به شما بگويند آقا اين شير آب را يك ساعت باز كنيد. بعد شما شير را باز كنى و بروى! ماها رفتيم، غافل شديم؛ ده سال، پانزده سال. بعد حالا به ما گزارش ميدهند كه آقا جامعهى ما در آيندهى نه چندان دورى، جامعهى پير خواهد شد؛ اين چهرهى جوانى كه امروز جامعهى ايرانى دارد، از او گرفته خواهد شد. حد زاد و ولد چقدر است؟ چرا در بعضى از شهرهاى بزرگ، خانههاى مجردى وجود دارد؟ اين بيمارى غربى چگونه در جامعهى ما نفوذ كرده است؟ تجملگرائى چيست؟ بد است؟ خوب است؟ چقدرش بد است؟ چقدرش خوب است؟ چه كار كنيم كه از حد خوب فراتر نرود، به حد بد نرسد؟ اينها بخشهاى گوناگونى از مسائل سبك زندگى است، و دهها مسئله از اين قبيل وجود دارد؛ كه بعضى از اينهائى كه من گفتم، مهمتر است. اين يك فهرستى است از آن چيزهائى كه متن تمدن را تشكيل ميدهد. قضاوت دربارهى يك تمدن، مبتنى بر اينهاست. نميشود يك تمدن را به صرف اينكه ماشين دارد، صنعت دارد، ثروت دارد، قضاوت كرد و تحسين كرد؛ در حالى كه در داخل آن، اين مشكلات فراوان، سراسر جامعه و زندگى مردم را فرا گرفته. اصل اينهاست؛ آنها ابزارى است براى اينكه اين بخش تأمين شود، تا مردم احساس آسايش كنند، با اميد زندگى كنند، با امنيت زندگى كنند، پيش بروند، حركت كنند، تعالى انسانىِ مطلوب پيدا كنند. يك مقولهاى در اينجا مطرح ميشود و سر بر مىآورد، به عنوان مقولهى فرهنگ زندگى. بايد ما به دنبال اين باشيم كه فرهنگ زندگى را تبيين كنيم، تدوين كنيم و به شكل مطلوب اسلام تحقق ببخشيم. البته اسلام بُنمايههاى يك چنين فرهنگى را براى ما معين كرده است. بُنمايههاى اين فرهنگ عبارت است از خردورزى، اخلاق، حقوق؛ اينها را اسلام در اختيار ما قرار داده است. اگر ما به اين مقولات به طور جدى نپردازيم، پيشرفت اسلامى تحقق پيدا نخواهد كرد و تمدن نوين اسلامى شكل نخواهد گرفت. هرچه ما در صنعت پيش برويم، هرچه اختراعات و اكتشافات زياد شود، اگر اين بخش را ما درست نكنيم، پيشرفت اسلامى به معناى حقيقى كلمه نكردهايم. بايد دنبال اين بخش، زياد كار كنيم؛ زياد تلاش كنيم. دو سه نكته پيرامون ايجاد اين وضعيت و الزاماتى كه دنبال اين فرهنگ رفتن براى ما ايجاد ميكند، وجود دارد، كه بايد به اينها توجه كنيم. نكتهى اول اين است كه رفتار اجتماعى و سبك زندگى، تابع تفسير ما از زندگى است: هدف زندگى چيست؟ هر هدفى كه ما براى زندگى معين كنيم، براى خودمان ترسيم كنيم، به طور طبيعى، متناسب با خود، يك سبك زندگى به ما پيشنهاد ميشود. يك نقطهى اصلى وجود دارد و آن، ايمان است. يك هدفى را بايد ترسيم كنيم - هدف زندگى را - به آن ايمان پيدا كنيم. بدون ايمان، پيشرفت در اين بخشها امكانپذير نيست؛ كارِ درست انجام نميگيرد. حالا آن چيزى كه به آن ايمان داريم، ميتواند ليبراليسم باشد، ميتواند كاپيتاليسم باشد، ميتواند كمونيسم باشد، ميتواند فاشيسم باشد، ميتواند هم توحيد ناب باشد؛ بالاخره به يك چيزى بايد ايمان داشت، اعتقاد داشت، به دنبال اين ايمان و اعتقاد پيش رفت. مسئلهى ايمان، مهم است. ايمان به يك اصل، ايمان به يك لنگرگاه اصلى اعتقاد؛ يك چنين ايمانى بايد وجود داشته باشد. بر اساس اين ايمان، سبك زندگى انتخاب خواهد شد. در اينجا يك مغالطهاى وجود دارد، كه من براى شما جوانها عرض بكنم: چند تا فيلسوفنماى غربى عنوان «ايدئولوژىزدائى» را مطرح كردند. مىبينيد گاهى در بعضى از اين مقالات روشنفكرى، عنوان «ايدئولوژىزدائى» مطرح ميشود: آقا جامعه را با ايدئولوژى نميشود اداره كرد. چند تا فيلسوف يا فيلسوفنماى غربى اين را گفتهاند؛ يك عدهاى هم اينجا طوطىوار، بدون اينكه عمق اين حرف را درك كنند، بدون اينكه ابعاد اين حرف را بفهمند چيست، همان را تكرار كردند، باز هم تكرار ميكنند. هيچ ملتى كه داعيهى تمدنسازى دارد، بدون ايدئولوژى نميتواند حركت كند و تا امروز حركت نكرده است. هيچ ملتى بدون دارا بودن يك فكر و يك ايدئولوژى و يك مكتب نميتواند تمدنسازى كند. همينهائى كه امروز شما ملاحظه ميكنيد در دنيا تمدن مادى را به وجود آوردهاند، اينها با ايدئولوژى وارد شدند؛ صريح هم گفتند؛ گفتند ما كمونيستيم، گفتند ما كاپيتاليستيم، گفتند ما به اقتصاد سرمايهدارى اعتقاد داريم؛ مطرح كردند، به آن اعتقاد ورزيدند، دنبالش كار كردند؛ البته زحماتى هم متحمل شدند، هزينهاى هم بر دوش آنها گذاشته شد. بدون داشتن يك مكتب، بدون داشتن يك فكر و يك ايمان، و بدون تلاش براى آن و پرداختن هزينههاى آن، تمدنسازى امكان ندارد. البته بعضى از كشورها مقلدند؛ از غرب، از سازندگان تمدن مادى يك چيزى را گرفتهاند، زندگى خودشان را بر اساس آن شكل دادهاند. بله، اينها ممكن است به يك پيشرفتهائى هم برسند، به يك پيشرفتهاى صورى و سطحى هم ميرسند، اما مقلدند؛ اينها تمدنساز نيستند، اينها بىريشه و آسيبپذيرند؛ اگر چنانچه يك طوفانى به وجود بيايد، اينها از بين خواهند رفت؛ چون ريشهدار نيستند. علاوه بر اينكه كار آنها تقليد است و تقليد پدرشان را در مىآورد، برخى از منافع تمدن مادى غرب گيرشان مىآيد و بسيارىاش گيرشان نمىآيد، اما همهى زيانهاى آنها گيرشان مىآيد. من نميخواهم از كشورها اسم بياورم. بعضى از كشورها هستند كه رشد اقتصادى آنها به عنوان يك الگو، در گفتار و نوشتار برخى از روشنفكران ما مطرح ميشود. بله، ممكن است آنها به يك صنعتى هم دست پيدا كرده باشند، پيشرفتى هم در زمينهى مادى يا در زمينهى علم و صنعت كرده باشند، اما اولاً مقلدند؛ ذلت تقليد و فرودستى تقليد، روى پيشانى آنها حك شده؛ علاوهى بر اين، همهى آسيبهاى تمدن كنونى مادى غرب را آنها دارند، ولى اكثر منافعش را ندارند. امروز اين تمدن مادى غرب دارد نشان ميدهد مشكلاتى را كه براى بشريت و براى پيروان خودش به وجود آورده. پس بدون مكتب و بدون ايدئولوژى نميتوان يك تمدن را به وجود آورد؛ احتياج به ايمان است. اين تمدن داراى علم خواهد بود، داراى صنعت هم خواهد بود، داراى پيشرفت هم خواهد بود؛ و اين مكتب، هدايت كننده و اداره كنندهى همهى اينها خواهد شد. آن كه مكتب توحيد را مبناى كار خودش قرار ميدهد، آن جامعهاى كه به دنبال توحيد حركت ميكند، همهى اين خيراتى را كه متوقف بر تمدنسازى است، به دست خواهد آورد؛ يك تمدن بزرگ و عميق و ريشهدار خواهد ساخت و فكر و فرهنگِ خودش را در دنيا گسترش خواهد داد. بنابراين، اين مطلب اول، كه احتياج به ايمان است. كشاندن جامعه به بىايمانى، يكى از همان توطئههائى است كه دشمنان تمدنسازى اسلامى دنبال آن بودهاند و الان هم با شدت اين را دارند دنبال ميكنند. امروز در محيطهاى روشنفكرى، كسانى هستند با شكلهاى گوناگون، با قد و قوارههاى گوناگون، اينها ما را از شعارهاى مكتبى برحذر ميدارند؛ دوران اوج شعارهاى مكتبى را كه دههى 60 است، زير سؤال ميبرند؛ امروز هم از تكرار شعارهاى مكتبى و شعارهاى انقلابى و اسلامى، خودشان واهمه دارند و ميخواهند در دل ديگران واهمه بيندازند؛ ميگويند آقا، هزينه دارد، دردسر دارد، تحريم دارد، تهديد دارد. نگاه خوشبينانه اين است كه بگوئيم اينها تاريخ نخواندهاند - البته نگاههاى بدبينانه هم وجود دارد - اينها اگر تاريخ خوانده بودند و اطلاع داشتند از سرگذشت و منشأ و مبدأ تمدنهائى كه وجود دارد و همين تمدن مادى غرب كه امروز ميخواهد دنيا را فتح تصرف كند و اين حرف را نميزدند. بايد بگوئيم اينها بىاطلاعند، تاريخ نخواندهاند. جامعهى بدون آرمان، بدون مكتب، بدون ايمان، ممكن است به ثروت برسد، به قدرت برسد، اما آن وقتى هم كه به ثروت و قدرت برسد، تازه ميشود يك حيوان سير و قدرتمند - و ارزش انسان گرسنه از حيوان سير بيشتر است - اسلام اين را نميخواهد. اسلام طرفدار انسانى است كه هم برخوردار باشد، هم قدرتمند باشد، و هم شاكر و بندهى خدا باشد؛ جبههى عبوديت بر خاك بسايد. انسان بودن، قدرتمند بودن و بندهى خدا و عبد خدا بودن؛ اين آن چيزى است كه اسلام ميخواهد؛ ميخواهد انسان بسازد، الگوى انسانسازى است. پس در درجهى اول، نياز تمدنسازىِ اسلامىِ نوين به ايمان است. اين ايمان را ما معتقدين به اسلام، پيدا كردهايم. ايمان ما، ايمان به اسلام است. در اخلاقيات اسلام، در آداب زندگى اسلامى، همهى آنچه را كه مورد نياز ماست، ميتوانيم پيدا كنيم؛ بايد اينها را محور بحث و تحقيقِ خودمان قرار دهيم. ما در فقه اسلامى و حقوق اسلامى زياد كار كردهايم؛ بايد در اخلاق اسلامى و عقل عملى اسلامى هم يك كار پرحجم و باكيفيتى انجام دهيم - حوزهها مسئوليت دارند، دانشوران مسئوليت دارند، محققان و پژوهشگران مسئوليت دارند، دانشگاه مسئوليت دارد - آن را مبناى برنامهريزىمان قرار دهيم، آن را در آموزشهاى خودمان وارد كنيم؛ اين چيزى است كه امروز ما به آن احتياج داريم و بايد دنبال كنيم. اين مطلب اول و نكتهى اول در باب تمدنسازى نوين اسلامى و به دست آوردن و رسيدن به اين بخش اساسى از تمدن است، كه سلوك عملى است. هيچكدام از اين چيزهائى كه من فهرست كردم و گفتم، شما نميتوانيد پيدا كنيد كه يا به صورت خاص، يا تحت يك عنوان عام، در اسلام به آن پرداخته نشده باشد. انواع سلوك با افرادى كه انسان با آنها ارتباط دارد، انواع رفتارهاى ما، انواع چيزهائى كه در زندگى اجتماعى براى انسان وجود دارد، اينها در اسلام هست؛ در مورد سفر كردن هست، در مورد رفتوآمد هست، در مورد سوار شدن و پياده شدن هست، در مورد پدر و مادر هست، در مورد تعاون هست، در زمينهى رفتار با دوست هست، در زمينهى رفتار با دشمن هست. در همهى چيزها، يا به طور خاص در منابع اسلامى ما موجود است، يا تحت يك عنوان كلى وجود دارد؛ كه اهل استنباط و اهل نظر ميتوانند آن چيزى را كه مورد نيازشان است، از آن به دست بياورند و پيدا كنند. نكتهى دومى در اينجا وجود دارد و آن اين است كه ما براى ساختن اين بخش از تمدن نوين اسلامى، بشدت بايد از تقليد پرهيز كنيم؛ تقليد از آن كسانى كه سعى دارند روشهاى زندگى و سبك و سلوك زندگى را به ملتها تحميل كنند. امروز مظهر كامل و تنها مظهر اين زورگوئى و تحميل، تمدن غربى است. نه اينكه ما بناى دشمنى با غرب و ستيزهگرى با غرب داشته باشيم - اين حرف، ناشى از بررسى است - ستيزهگرى و دشمنىِ احساساتى نيست. بعضى بمجرد اينكه اسم غرب و تمدن غرب و شيوههاى غرب و توطئهى غرب و دشمنى غرب مىآيد، حمل ميكنند بر غربستيزى: آقا، شماها با غرب دشمنيد. نه، ما با غرب پدركشتگىِ آنچنانى نداريم - البته پدركشتگى داريم! - غرض نداريم. اين حرف، بررسىشده است. تقليد از غرب براى كشورهائى كه اين تقليد را براى خودشان روا دانستند و عمل كردند، جز ضرر و فاجعه به بار نياورده؛ حتّى آن كشورهائى كه بظاهر به صنعتى و اختراعى و ثروتى هم رسيدند، اما مقلد بودند. علت اين است كه فرهنگ غرب، يك فرهنگ مهاجم است. فرهنگ غرب، فرهنگ نابودكنندهى فرهنگهاست. هرجا غربىها وارد شدند، فرهنگهاى بومى را نابود كردند، بنيانهاى اساسىِ اجتماعى را از بين بردند؛ تا آنجائى كه توانستند، تاريخ ملتها را تغيير دادند، زبان آنها را تغيير دادند، خط آنها را تغيير دادند. هر جا انگليسها وارد شدند، زبان مردم بومى را تبديل كردند به انگليسى؛ اگر زبان رقيبى وجود داشت، آن را از بين بردند. در شبهقارهى هند، زبان فارسى چند قرن زبان رسمى بود؛ تمام نوشتجات، مكاتبات دستگاههاى حكومتى، دولتى، مردم، دانشوران، مدارس عمده، شخصيتهاى برجسته، با زبان فارسى انجام ميگرفت. انگليسها آمدند زبان فارسى را با زور در هند ممنوع كردند، زبان انگليسى را رائج كردند. شبهقارهى هند كه يكى از كانونهاى زبان فارسى بوده، امروز در آنجا زبان فارسى غريب است؛ اما زبان انگليسى، زبان ديوانى است؛ مكاتبات دولتى با انگليسى است، حرف زدن غالب نخبگانشان با انگليسى است - بايد انگليسى حرف بزنند - اين تحميل شده. در همهى كشورهائى كه انگليسها در دوران استعمار در آنجا حضور داشتند، اين اتفاق افتاده است؛ تحميل شده است. ما زبان فارسى را بر هيچ جا تحميل نكرديم. زبان فارسى كه در هند رائج بود، به وسيلهى خود هندىها استقبال شد؛ شخصيتهاى هندى، خودشان به زبان فارسى شعر گفتند. از قرن هفتم و هشتم هجرى تا همين زمان اخيرِ قبل از آمدن انگليسها، شعراى زيادى در هند بودند كه به فارسى شعر ميگفتند؛ مثل اميرخسرو دهلوى، بيدل دهلوى - كه اهل دهلى است - و بسيارى از شعراى ديگر. اقبال لاهورى اهل لاهور است، اما شعر فارسى او معروفتر از شعر به هر زبان ديگرى است. ما مثل انگليسها كه انگليسى را در هند رائج كردند، زبان فارسى را رائج نكرديم؛ فارسى با ميل مردم، با رفتوآمد شاعران و عارفان و عالمان و اينها به طور طبيعى رائج شد؛ اما انگليسها آمدند مردم را مجبور كردند كه بايد فارسى حرف نزنند؛ براى فارسى حرف زدن و فارسى نوشتن، مجازات معين كردند. فرانسوىها هم در كشورهائى كه تحت استعمار آنها بود، زبان فرانسه را اجبارى كردند. يك وقتى يكى از رؤساى كشورهاى آفريقاى شمالى - كه سالها فرانسوىها بر آنجا سلطه داشتند - زمان رياست جمهورى با بنده ملاقات داشت. او با من عربى حرف ميزد؛ بعد ميخواست يك جملهاى را بگويد، واژهى عربىِ آن جمله يادش نيامد، بلد نبود. معاونش يا وزيرش همراهش بود، به فرانسه به او گفت كه اين جمله به عربى چه ميشود؟ او هم گفت كه بله، اين جمله به عربى ميشود اين. يعنى يك عرب نميتوانست مقصود خودش را با عربى ادا كند، مجبور بود با فرانسه از رفيقش بپرسد، او هم بگويد كه اين است! يعنى اينقدر اينها از زبان اصلىِ خودشان دور مانده بودند. اين مسئله را سالها بر اينها تحميل كردند. پرتغالىها هم همين جور، هلندىها هم همين جور، اسپانيائىها هم همين جور؛ هر جا رفتند، زبان خودشان را تحميل كردند؛ اين ميشود فرهنگ مهاجم. بنابراين فرهنگ غرب، مهاجم است. غربىها آنجائى كه توانستند، بنيانهاى فرهنگى و اعتقادى را از بين بردند. در مثل كشور ما كه استعمارِ مستقيم وجود نداشت و به بركت مجاهدت يك عده از بزرگان، انگليسها نتوانستند به طور مستقيم وارد شوند، افرادى را عامل خودشان كردند. اگر قرارداد 1299، يعنى 1919 ميلادى - كه معروف به قرارداد وثوقالدوله است - در ايران با مقاومت امثال مرحوم مدرس و بعضى از آزاديخواهانِ ديگر مواجه نميشد و اين قرارداد عملياتى ميشد، استعمار ايران حتمى بود - مثل هند - مردانى نگذاشتند اين اتفاق بيفتد. اما آنها به وسيلهى عوامل خودشان، با گماشتن رضاخان پهلوى و تقويت او و گذاشتن روشنفكران وابستهى به غرب در كنار او - كه باز لازم نيست من اسم بياورم، دوست ندارم اسم بياورم - فرهنگ خودشان را بر ما تحميل كردند. بعضى از وزرا و نخبگان سياسى دستگاه پهلوى كه جنبهى فرهنگى داشتند، اينها عامل غرب بودند براى دگرگون كردن فرهنگ كشورمان؛ و هرچه توانستند، كردند؛ يك مقولهاش مسئلهى كشف حجاب بود، يك مقولهاش فشار بر روحانيون و زدودن حضور روحانيون از كشور بود، و مقولات فراوان ديگرى كه در دوران رضاخان پهلوى دنبال ميشد. فرهنگ غربى، فرهنگ مهاجم است؛ هرجا وارد شود، هويتزدائى ميكند؛ هويت ملتها را از بين ميبرد. فرهنگ غربى، ذهنها را، فكرها را مادى ميكند، مادى پرورش ميدهد؛ هدف زندگى ميشود پول و ثروت؛ آرمانهاى بلند، آرمانهاى معنوى و تعالى روحى از ذهنها زدوده ميشود. خصوصيت فرهنگ غربى اين است. يكى از خصوصيات فرهنگ غربى، عادىسازى گناه است؛ گناههاى جنسى را عادى ميكنند. امروز اين وضعيت در خود غرب به فضاحت كشيده شده؛ اول در انگليس، بعد هم در بعضى از كشورهاى ديگر و آمريكا. اين گناه بزرگِ همجنسبازى شده يك ارزش! به فلان سياستمدار اعتراض ميكنند كه چرا او با همجنسبازى مخالف است، يا با همجنسبازها مخالف است! ببينيد انحطاط اخلاقى به كجا ميرسد. اين، فرهنگ غربى است. همچنين فروپاشى خانواده، گسترش مشروبات الكلى، گسترش مواد مخدر. من سالها پيش - در دههى 30 و 40 - در منطقهى جنوب خراسان، بزرگان و افراد صاحب فكر و پيرمردهائى را ديدم كه يادشان بود كه انگليسها چگونه ترياك را با شيوههاى مخصوصى در بين مردم رائج ميكردند؛ والّا مردم ترياك كشيدن بلد نبودند؛ اين چيزها وجود نداشت. اين افراد يادشان بود، سراغ ميدادند و خصوصياتش را ميگفتند. با همين روشها بود كه مواد مخدر بتدريج در داخل كشور توسعه پيدا كرد. فرهنگ غربى اينجورى است. فرهنگ غربى فقط هواپيما و وسائل آسايش زندگى و وسائل سرعت و سهولت نيست؛ اينها ظواهر فرهنگ غربى است، كه تعيينكننده نيست؛ باطن فرهنگ غربى عبارت است از همان سبك زندگى مادىِ شهوتآلودِ گناهآلودِ هويتزدا و ضد معنويت و دشمن معنويت. شرط رسيدن به تمدن اسلامىِ نوين در درجهى اول اين است كه از تقليد غربى پرهيز شود. ما متأسفانه در طول سالهاى متمادى، يك چيزهائى را عادت كردهايم تقليد كنيم. بنده طرفدار اين نيستم كه حالا در مورد لباس، در مورد مسكن، در مورد ساير چيزها، يكباره يك حركت جمعى و عمومى انجام بگيرد؛ نه، اين كارها بايد بتدريج انجام بگيرد؛ دستورى هم نيست؛ اينها فرهنگسازى لازم دارد. همان طور كه گفتم، كار نخبگان است، كار فرهنگسازان است. و شما جوانها بايد خودتان را براى اين آماده كنيد؛ اين، رسالت اصلى است. ما از علم ترويج ميكنيم، از صنعت ترويج ميكنيم، از اختراع و نوآورى ترويج ميكنيم، هر مبتكرى و هر ابتكارى را با احترامِ تمام بر روى چشم مينشانيم - اين به جاى خود محفوظ - اما همان طور كه گفتيم، اصل قضيه جاى ديگر است؛ اصل قضيه، درست كردن سبك زندگى است، رفتار اجتماعى است، اخلاق عمومى است، فرهنگ زندگى است. بايد در اين بخش، ما پيش برويم؛ بايد تلاش كنيم. تمدن نوين اسلامى كه ما مدعىاش هستيم و دنبالش هستيم و انقلاب اسلامى ميخواهد آن را به وجود بياورد، بدون اين بخش تحقق پيدا نخواهد كرد. اگر آن تمدن به وجود آمد، آن وقت ملت ايران در اوج عزت است؛ ثروت هم دنبالش هست، رفاه هم دنبالش هست، امنيت هم دنبالش هست، عزت بينالمللى هم دنبالش هست؛ همه چيز با او خواهد بود، همراه با معنويت. يكى از نكاتى كه بايد در مواجههى با دنياى غرب كاملاً به آن توجه داشت، عامل و ابزار هنرى است كه در اختيار غربىهاست. اينها از هنر حداكثر استفاده را كردهاند براى ترويج اين فرهنگ غلط و منحط و هويتسوز؛ بخصوص از هنرهاى نمايشى، بخصوص از سينما حداكثر استفاده را كردهاند. اينها به صورت پروژهاى يك ملت را تحت مطالعه قرار ميدهند، نقاط ضعفش را پيدا ميكنند، از روانشناس و جامعهشناس و مورخ و هنرمند و اينها استفاده ميكنند، راههاى تسلط بر اين ملت را پيدا ميكنند؛ بعد به فيلمساز، به فلان بنگاه هنرى در هاليوود سفارش ميكنند كه بسازد و ميسازد. بسيارى از فيلمهائى كه براى ماها و براى كشورهائى نظير ما ميسازند، از اين قبيل است. من از فيلمهاى داخل خود آمريكا خبرى ندارم؛ اما آنچه كه براى ملتهاى ديگر ميسازند، جنبهى تهاجم دارد. چند سال پيش از اين در خبرها بود كه در بعضى از كشورهاى بزرگ اروپائى تصميم گرفته شد كه با فيلمهاى آمريكائى مقابله شود. آنها مسلمان نيستند، اما آنها هم احساس خطر ميكردند؛ آنها هم احساس تهاجم ميكردند. نسبت به كشورهاى اسلامى البته بيشتر، و در مورد كشور انقلابى ما هم به طور ويژه؛ نگاه ميكنند، خصوصيات را ميسنجند، وضعيت را ميسنجند، فيلم را بر اساس آن ميسازند، خبر را بر اساس آن تنظيم ميكنند، رسانه را بر اساس آن شكل ميدهند و ميفرستند فضا. بايد به اينها توجه داشت. سليقهسازى ميكنند، فرهنگسازى ميكنند؛ بعد از آنكه سليقهها را عوض كردند، ذائقهها را عوض كردند، آن وقت اگر احتياج به زر و زور بود، دلارها را وارد ميكند، نيروهاى نظامى و ژنرالها را وارد ميكنند. اين، شيوهى حركت غربىهاست؛ بايد مراقب بود. بايد همه احساس كنند كه مسئوليت ايجاد تمدن اسلامىِ نوين بر دوش آنهاست؛ و يكى از حدود و ثغور اين كار، مواجههى با تمدن غرب است، به صورتى كه تقليد از آن انجام نگيرد. در پايان، من يك نكته را هم اضافه كنم: بحث امروز ما آغاز يك بحث است؛ در اين زمينهها باز هم حرف خواهيم زد. انتظار داريم اهل فكر و اهل نظر در مراكزى كه ميتوانند و اهليت و صلاحيت اين كار را دارند، در اين زمينهها كار كنند، فكر كنند، مطالعه كنند؛ بتوانيم پيش برويم. مراقب باشيم دچار سطحىگرى و ظاهرگرائى نشويم، دچار تحجر نشويم - اين يك طرف قضيه است - دچار سكولاريسمِ پنهان هم نشويم. گاهى اوقات در ظاهر، تبليغات، تبليغات دينى است؛ حرف، حرف دينى است؛ شعار، شعار دينى است؛ اما در باطن، سكولاريسم است؛ جدائى دين از زندگى است؛ آنچه كه بر زبان جارى ميشود، در برنامهريزىها و در عمل دخالتى ندارد. ادعا ميكنيم، حرف ميزنيم، شعار ميدهيم؛ اما وقتى پاى عمل به ميان مىآيد، از آنچه كه شعار داديم، خبرى نيست. انقلاب اسلامى تواناست. آن قدرتى و ظرفيتى و انرژى متراكمى كه در انقلاب اسلامى وجود دارد، اين توانائى را دارد كه همهى اين موانعى را كه من گفتم و بسيارىاش را هم نگفتم، از سر راه بردارد و آن تمدن ممتازِ برجستهى متعالىِ باشكوه اسلامى را جلوى چشم همهى دنيا برقرار كند؛ و اين در زمان شما خواهد بود، انشاءاللّه به دست شما خواهد بود، با همت شما خواهد بود. هرچه ميتوانيد، خودتان را از لحاظ علم و عمل و تزكيه و تقويت روح و تقويت جسم - همان طورى كه بارها عرض شده - آماده كنيد و ان‌شاءاللّه اين بار سنگين را به دوش بگيريد.     والسّلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته
 
منبع : سایت مقام معظم رهبری‌
تعداد بازدید از این مطلب: 177
<-PostRate->
|
امتیاز مطلب : <-PostRateResult->
|
تعداد امتیازدهندگان : <-PostRateCount->
|
مجموع امتیاز : <-PostRateTotal->


نویسنده : محمدرضا
تاریخ : سه شنبه 9 مهر 1392
نظرات
نوزدهم ماه مبارك رمضان ۱۴۳۴
بسماللهالرّحمنالرّحيمخداى متعال را شكرگزارم كه عمر داد تا يك بار ديگر جمع باصفاى دانشجويان عزيز را در روزهاى باصفاى ماه رمضان در اينجا - در اين حسينيه - ملاقات كنم. انشاءالله اين جلسه، چه آنچه كه شماها گفتيد، چه آنچه كه ما عرض خواهيم كرد، براى كشور، براى دانشگاه، براى حركت عظيم دانشجوئى، در آينده مفيد باشد. خب، اين روزها روزهاى صفا است؛ همان طور كه عرض كرديم، صفاى ماه رمضان و روزهدارى، صفاى شبهاى قدر، صفاى متصاعد از ياد مولاى متقيان - كه مظهر صفا و منبع صفا، آن بزرگوار بود - و صفاى جوانى شما است. بحمدالله جمع جوانان دانشجوى ما - كه البته شماها الگوهائى هستيد - و مجموعهى عظيم دانشجوئى در كشور،  از جهات مختلف جمع اميدبخشى هستند. اميدواريم انشاءالله آيندهى شما، آيندهى كشور، به بركت تلاش و كار شما، شيرين و سرشار از اميد و نيرو باشد. مطالبى كه دوستان بيان كردند، مطالب بسيار خوبى بود. سال گذشته هم من يادم هست كه از مطالب برادران و خواهران دانشجو كه اينجا بيان كردند، حقيقتاً لذت بردم و  اين را گفتم. البته آن حرفها با جزئيات در ياد من نميمانَد، اما به طور كلى يادم هست كه بسيار خوب بود. امسال هم همين جور؛ امسال هم بحمدالله آنچه شما جوانها در بخشهاى مختلف بيان كرديد، مطالب پخته و سنجيدهاى بود. اغلب اين حرفهائى را كه شما گفتيد، من قبول دارم. پيشنهادهائى هم در ضمن بياناتتان بود كه اميدواريم انشاءالله دستگاههاى كشور، خود ما، مسئولين ديگر، بتوانيم اين پيشنهادها را بيشتر بررسى كنيم و راه تحقق خواستههائى كه در وراى اين پيشنهادها هست، پيدا شود. من چند تا مطلب را در ضمن بيانات شما اينجا علامتگذارى كردم كه دربارهاش يك جملهاى عرض كنم. يكى از آقايان دربارهى لزوم انديشكدهها مطلبى گفتند؛ حرف كاملاً درستى است، من تأييد ميكنم؛ و اين را بايد طراحى كرد ديگر. حالا آن دوستمان گفتند كه ما يك الگوى محدودى هم براى اين داريم و تحويل ميدهيم، كه چيزى ظاهراً به من تحويل ندادند. يكى از دوستان به مسئلهى اعتدال اشاره كردند و از من خواستند كه «اعتدال» را معنا كنم؛ چون دولت منتخب، شعار اعتدال ميدهد. به نظرم اين تكليف من نيست كه اعتدال را معنا كنم. بالاخره هر كسى يك نيتى، يك فكرى پشت سر حرف و شعارش هست. رئيس جمهور منتخبِ محترم حتماً اين كار را خواهد كرد و اعتدال را معنا خواهد كرد و عرصه براى قضاوتها باز است؛ ما هيچ كس را از قضاوت كردن دربارهى مطالبى كه گفته ميشود، منع نميكنيم. البته من توصيههائى دارم كه شايد انشاءالله در خلال مطالب عرض كنم. يكى از دوستان اشاره كردند كه بين دانشجويان به خاطر اختلاف در تحليل دربارهى مسائل گوناگون، كدورتهائى وجود دارد. من جداً ميخواهم اين را خواهش كنم كه همه كوشش كنند كه اختلاف نظر در تحليل، در برداشت، در تلقى از واقعيتها، به كدورت نينجامد، به دعوا نينجامد. خب، مثل محيطهاى علمى، دو نفر ممكن است نظرات علمىِ متفاوتى داشته باشند؛ اين لزوماً به درگيرى و مخالفت و دشمنى نخواهد انجاميد؛ خب، دو تا نظر است. در زمينهى مسائل سياسى و اجتماعى هم به نظرم ميرسد كه وقتى در چهارچوبها شما متفق و متحديد، اينجور بايد برخورد كنيد؛ نگذاريد به كدورت بينجامد. بله، ممكن است كسانى باشند كه از لحاظ اصول و مبانى با شما دشمنى كنند؛ خب آن يك مقولهى ديگرى است، يك بحث ديگرى است؛ اما اختلاف نظر نبايد به دعوا و كدورت و احياناً خشونت بينجامد. امام (رضوان الله عليه) - البته نه به دانشجويان  - مكرر به سياستمداران و نمايندگان و مسئولان و فعالان سياسى توصيه ميكردند و ميگفتند مثل مباحثهى طلبهها رفتار كنيد. طلبهها در هنگام مباحثه، گاهى اوقات عليه هم عصبانى ميشوند - حالا مضمون هم ميگويند به طلبهها، ميگويند كتاب تو سر هم ميزنند! كه البته چنين چيزى نيست - بحث ميكنند، داد ميكشند؛ كسى نگاه كند، خيال ميكند اينها ميخواهند مثلاً همديگر را تكهپاره كنند؛ در حالى كه نه، مباحثه كه تمام ميشود، بلند ميشوند ميروند با همديگر سر سفره مىنشينند و آبگوشتشان را ميخورند، با هم حرف ميزنند، با هم دوستند، رفيقند. امام ميگفتند: سياسيون  - چه در مجلس، چه در دولت، چه در حزب جمهورى اسلامى كه آنوقت ما داشتيم، يا بقيهى عرصههاى سياسى - اينجورى با هم رفتار كنند. ممكن است اختلاف نظر هم باشد، بگومگو هم باشد، اما نگذاريد كدورت و دشمنى به ميان بيايد. خوشبختانه امروز جامعهى دانشجوئى كشور - به طور اغلبى ميخواهيم عرض كنيم - با مبانى مشتركى دارند حركت ميكنند؛ اگرچه سلائق مختلف سياسى هم دارند. بنده هم اعتقادم همين است كه با سلائق گوناگون، بحث بايد كرد، گفتگو بايد كرد - كه حالا من شايد انشاءالله در خلال عرايضم مطالبى عرض كنم - منتها دشمنى و دعوا و اختلاف و كدورت و اين چيزها، نه؛ حتّىالمقدور سعى كنيد اين را از محيط دانشجوئى دور كنيد. يكى از برادرها به قضاياى سال ۸۸ و اين حرفها اشاره كردند. من خواهش ميكنم اگر چنانچه مسائل سال ۸۸ را مطرح ميكنيد، مسئلهى اصلى و عمده را در اين قضايا مورد نظر و در مدّ نگاهتان قرار دهيد؛ آن مسئلهى اصلى اين است كه يك جماعتى در مقابل جريان قانونى كشور، به شكل غير قانونى و به شكل غير نجيبانه ايستادگى كردند و به كشور لطمه و ضربه وارد كردند؛ اين را چرا فراموش ميكنيد؟ البته ممكن است در گوشه و كنار يك حادثهى بزرگ زد و خوردهائى انجام بگيرد كه انسان نتواند ظالم را از مظلوم تشخيص دهد؛ يا يك نفر در موردى ظالم، در موردى مظلوم باشد؛ اين كاملاً امكانپذير است؛ اما در اين قضايا، مسئلهى اصلى گم نشود. خب، در انتخابات سال ۸۸، آن كسانى كه فكر ميكردند در انتخابات تقلب شده، چرا براى مواجههى با تقلب، اردوكشى خيابانى كردند؟ چرا اين را جواب نميدهند؟ صد بار ما سؤال كرديم؛ نه در مجامع عمومى، نخير، به شكلى كه قابل جواب دادن بوده؛ اما جواب ندارند. خب، چرا عذرخواهى نميكنند؟ در جلسات خصوصى ميگويند ما اعتراف ميكنيم كه تقلب اتفاق نيفتاده بود. خب، اگر تقلب اتفاق نيفتاده بود، چرا كشور را دچار اين ضايعات كرديد؟ چرا براى كشور هزينه درست كرديد؟ اگر خداى متعال به اين ملت كمك نميكرد، گروههاى مردم به جان هم مىافتادند، ميدانيد چه اتفاقى مىافتاد؟ مىبينيد امروز در كشورهاى منطقه، آنجاهائى كه گروههاى مردم مقابل هم قرار ميگيرند، چه اتفاقى دارد مىافتد؟ كشور را لب يك چنين پرتگاهى بردند؛ خداوند نگذاشت، ملت هم بصيرت بهخرج دادند. در قضاياى سال ۸۸، اين مسئلهى اصلى است؛ اين را چرا فراموش ميكنيد؟ دربارهى حادثهى سال ۷۸ هم ما حرف زياد داريم؛ آن هم داستان ديگرى است. دنبال همين موضوعى كه عرض كردم، اين را هم بگويم كه يكى از دوستان گفتند اگر در دانشگاه چنين شود يا چنان شود، ما بشدت برخورد خواهيم كرد. من معناى اين «شدت» را درست نفهميدم! اين برادرى كه اين مطلب را گفتند، اتفاقاً منطق بيانىشان بسيار متين و مستحكم و سنجيده بود. خيلى خوب، شما كه اهل منطقيد، شما كه به اين خوبى استدلال ميكنيد، شما كه ميتوانيد اينجور از مبانى درستِ خودتان دفاع كنيد، چه احتياج داريد كه با شدت برخورد كنيد؟ اگر مراد از شدت، شدت در بيان و بحث و استدلال و نگارش است، خب حرفى نيست؛ اما اگر به معناى ديگرى است، نه، من موافق نيستم كه در مقابل نظر مخالف خودتان، يا فلان پديدهى مخالف نظر شما، كار همراه با عنف، با شدت -  به آن معنائى كه ممكن است مورد نظرتان باشد - صورت بگيرد. چند نفر از دوستان راجع به مسئلهى «تكليف» و «نتيجه» سؤال كردند؛ كه من  دربارهى آن، يك مختصر توضيحى بعد خواهم داد. يكى از برادران دربارهى «نظارت» بحث كردند؛ من كاملاً حرف ايشان را تصديق ميكنم. نظارت بر دستگاههائى از جمله صدا و سيما را ذكر كردند؛ كه اين كاملاً مورد تأييد ما است، و لازم است؛ منتها سازوكار نظارت بر دستگاهى مثل مجلس چگونه است؟ - اين مطلب مهمى است، اين چيز كوچكى نيست - يا سازوكار نظارت بر قوهى قضائيه يا برخى دستگاههاى ديگر چگونه خواهد بود؟ اين يك موضوع مهمى است؛ اين ميتواند جزو موضوعاتى باشد كه فعالان دانشجوئى در سطح فكر بالا، رويش برنامهريزى كنند، فكر كنند، كار كنند، پيشنهاد تهيه كنند؛ به نظرم جزو كارهاى شما است؛ اين كارها را بكنيد، به تشكيلات عمومى كشور كمك كنيد. يكى از برادران راجع به اينكه برخى از دستگاههائى كه مرتبط با رهبرى هستند، از فعاليت شفاف و از بازرسى امتناع ميكنند، تذكر دادند. البته من چنين گمانى ندارم. اگر چنانچه اينجور باشد، بله، نبايد از بيان شفاف در مسائلى كه تبيينشدنى است و بايد تبيين شود، اجتناب كنند؛ از بازرسى هم نبايد امتناع كنند. فكر هم نميكنم كه حالا مثلاً دستگاههائى مثل بنياد مستضعفان يا از قبيل اينها، از بازرسى مستثنا باشند؛ يعنى من تا حالا چنين تصورى ندارم. بههرحال اگر اينجور باشد، اين اشكال وارد است؛ و لازم است كه دستگاههاى نظارتى بتوانند بر اينها هم نظارت كنند. يكى از برادران راجع به مختصات فضاى بانشاط دانشگاه از بنده سؤال كردند؛ كه خب، اين موضوع قابل توجهى است؛ كه من حالا يادداشتهائى هم در اين زمينه دارم، كه عرض ميكنم. يكى از دوستان از من ميپرسند كه توصيهى شما به دانشجويانى كه از مهر آينده وارد محيط دانشگاه خواهند شد، چيست؟ توصيهى من به آن دانشجويان هم مثل توصيهى به همهى دانشجويان است؛ من همهى دانشجويان را به «دانشجوئى» به معناى واقعى كلمه - يعنى دنبال علم رفتن - و به فعاليتهاى متناسب با دانشجوئى دعوت ميكنم؛ چه فعاليتهاى اجتماعى، چه فعاليتهاى سياسى. نكتهاى هم كه يكى از دوستان دربارهى تأمين مالى دانشگاهها گفتند، نكتهى درست و قابل توجهى است. بههرحال مطالبى را آقايان و خانمى كه صحبت كردند، بيان كرديد؛ مطالبِ بسيار خوب و درستى بود. آنچه كه من يادداشت كردم كه به شما عرض كنم - البته اين حرفها مربوط به مجموعههاى دانشجوئى است، ليكن قابل تعميم به كل كشور و قشرهاى مختلف جوان در كشور است - يكى اين است كه جوان، دانشجو و عنصر انقلابى نسبتش با آرمانهاى انقلاب چيست؟ بنده معتقدم كه آرمانهاى انقلاب - كه چهارچوبهايش مشخص است، بنده هم بعضىها را تصريح خواهم كرد و اسم خواهم آورد - بدون نيرو و نشاط و جسارت جوانى، قابل تعقيب و قابل دسترسى نيست. نسبت شما با آرمانها، اينچنين نسبتى است. عقيدهى من اين است كه اگر چنانچه نيروى جوانى، يعنى قدرت فكرى و بدنى، و اگر نشاط و روحيه و حالت تحرك، و همچنين جسارت، يعنى خطشكنىها، كه در جوانها به عنوان خصيصه وجود دارد، نباشد،  ما به آرمانها دست پيدا نخواهيم كرد. لذا جوانها در زمينهى دسترسى به آرمانها و تحقق آرمانهاى انقلاب و آرمانهاى اسلامى، داراى مسئوليتهاى بزرگى هستند و كارآمدى بسيار بالائى هم دارند. هر كسى كه در پى تحقق آرمانها است، بايد نقش جوانها را جدى بگيرد؛ و بدانيد بنده نقش جوانها را جدى ميگيرم. آنچه كه من در مورد جوانها، چه جوان دانشجو - البته بخصوص جوان دانشجو - و چه غير دانشجويان، بارها بر زبان آوردم، تعارف زبانى نيست؛ اعتقادم اين است و معتقدم كه جوانها ميتوانند گرهگشائى كنند. البته مهم اين است كه ميدان كار را، ميدان تحرك را بشناسند، آن را درست تعريف كنند؛ كارى را هم كه ميخواهند انجام دهند، درست تعريف كنند. اين يك مطلب. مطلب ديگر اين است كه آرمانهاى نظام اسلامى - كه در حقيقت آرمانهاى اسلامى است - يك منظومهاى است، يك مجموعهاى است، مراتب مختلفى هم دارد؛ بعضى از اينها اهداف غائىتر و نهائىترند، بعضىها اهداف كوتاهمدتند، اما جزو آرمانهايند؛ همهى اينها را بايد دنبال كرد. مثلاً فرض بفرمائيد جامعهى عادلانه و عادل و پيشرفته و معنوى - با اين خصوصيات - خب، يك آرمان است؛ جزو آرمانهاى درجهى يك و جزو برترين آرمانها است. اسلام در پى آن است كه اولاً يك جامعهاى ايجاد كند كه عادلانه اداره شود؛ يعنى مسئولان و مديران جامعه به عدالت رفتار كنند؛ ثانياً خود جامعه، جامعهى عادلى باشد - عدالت مخصوص مديران نيست؛ آحاد مردم هم بايد نسبت به يكديگر عدالت داشته باشند - و آنگاه جامعه، جامعهى پيشرفتهاى باشد. اسلام بههيچوجه برنميتابد جامعهى عقبافتادهى در مسائل علمى، در مسائل سياسى، در مسائل تمدنى و در هر عرصهى ديگرى را؛ اسلام دنبال ايجاد يك جامعهى پيشرفته است؛ بخش مهمى از احكام اسلام اين را فرياد ميزند. بنابراين، اين جزو آن مجموعهى كلان جامعهى اسلامى است. اسلام همچنين در پى ايجاد جامعهى معنوى است. در نظام اسلامى، جامعه، هم عادلانه اداره ميشود، هم در درون خود جامعهى عادلى است، هم جامعهى پيشرفته است، هم جامعهى معنوى است؛ يعنى از معنويت سيراب است، برخوردار است؛ معنويتى كه موجب ميشود انسان اهداف حقير مادى و شهوات روزمرهى زندگى را اهداف بلند خود نشمارد؛ هدفهاى والاترى، هدفهاى بالاترى براى او مطرح باشد؛ ارتباط آحاد انسان، ارتباط دلها با خدا، محفوظ باشد؛ اين جامعهى مورد نظر اسلام است. خب، اين شد يك آرمان. البته يك چنين جامعهاى آنوقت الگو هم خواهد شد. اگر ما بتوانيم با كوشش جمعى، يك چنين جامعهاى را بهوجود بياوريم - كه البته به نظر من كاملاً ممكن و كاملاً قابل تحقق و عملى است و بخش زيادى هم ما در اين زمينه پيش رفتيم  - اين جامعه الگو خواهد شد؛ نه فقط براى جوامع مسلمان و كشورهاى مسلمان، بلكه حتّى براى كشورهاى غير مسلمان. خب، ايجاد يك جامعهاى با اين خصوصيات، يكى از آرمانهاست. يك آرمان ديگر، اقتصاد مقاومتى است؛ كه نسبت به آرمان قبلى كه گفتيم، يك آرمان خُرد است. با اينكه خود اقتصاد مقاومتى چيز مهمى است، اما در واقع در ذيل آن آرمان قبلى تعريف ميشود. سلامت در جامعه، صنعت برتر، كشاورزى برتر، تجارت پر رونق، علم پيشرو، اينها همهاش جزو آرمانها است. نفوذ فرهنگى در جهان، نفوذ سياسى در جهان و در منظومهى سياسى سلطه در عالم، اينها همهاش جزو آرمانها است. رسيدن به عدالت اجتماعى، جزو آرمانها است. بنابراين وقتى ميگوئيم آرمان، ذهن ما به يك امر غير قابل تعريفِ دور از دسترسى نرود؛ آرمان يعنى اينها، اينها همه آرمانهايند؛ البته در درجات مختلف. مجموعهى اين خواستهها و هدفها، منظومهى آرمانى اسلام را تشكيل ميدهد. شما براى هر كدام از اينها كه تلاش كنيد، تلاش براى آرمانها كردهايد. آن مجموعهاى كه فرض كنيم در راه اقتصاد مقاومتى كار ميكند، يا آن مجموعهاى كه در زمينهى گسترش فرهنگ انقلابى و اسلامى در دنياى اسلام تلاش ميكند، اينها همه دارند كار آرمانى ميكنند. آن كسى كه همين تلاش را در زمينهى سياسى و ديپلماسى دارد انجام ميدهد، كارش آرمانى است. آن كسى كه  فرضاً در زمينهى سلامت تلاش ميكند، دارد كارى براى آرمانها انجام ميدهد. آرمانها اينهايند؛ مجموعهى رتبههاى مختلف براى آرمانها، و همه لازم. سؤال ديگرى كه مطرح شد و من هم اينجا از قبل يادداشت كردم - كه اين نشان ميدهد اين سؤال قبلاً به من منتقل شده؛ يعنى سؤالى است كه مطرح است - اين است: نسبت آرمانها با واقعيتهائى كه وجود دارد، چيست؟ مثلاً فرض بفرمائيد تحريم. تحريم يك واقعيتى است. خب، يكى از آرمانهاى ما پيشرفت اقتصادى كشور است، از آن طرف هم واقعيتى وجود دارد به نام تحريم. يا در مسائل گوناگون سياسى؛ در انتخابات، در غيره، غيره. آنچه كه من ميتوانم عرض كنم، اين است كه ما آرمانگرائى را صددرصد تأييد ميكنيم، ديدن واقعيتها را هم صددرصد تأييد ميكنيم. آرمانگرائى بدون ملاحظهى واقعيتها، به خيالپردازى و توهّم خواهد انجاميد. وقتى شما دنبال يك مقصودى، يك آرمانى حركت ميكنيد، واقعيتهاى اطراف خودتان را بايد بسنجيد و بر طبق آن واقعيتها برنامهريزى كنيد. بدون ديدن واقعيتهاى جامعه، تصور آرمانها خيلى تصور درست و صحيحى نخواهد بود، چه برسد به دستيابى به آرمانها. اگر بخواهيم مثال بزنيم، بايد بگوئيم آرمانها مثل قلهاند. كسانى كه اهل گردش در كوهستان و رفتن به سمت قلهها هستند، قله را درست تصور ميكنند. رسيدن به قله، يك آرمان است؛ آرمانها را به اين تشبيه كنيد. انسان دوست ميدارد به آن قله برسد. وقتى شما اين پائين هستيد، دوست ميداريد برويد و برسيد به آن نقطهى اوج و ستيغ اين بلندى و ارتفاع؛ منتها واقعيتى وجود دارد؛ اگر بىتوجه به اين واقعيت بخواهيد اين كار را بكنيد، نيروى خودتان را هدر ميدهيد؛ آن واقعيت اين است كه راه رسيدن به اين قله، اين نيست كه شما جلوى چشمت مشاهده ميكنى كه حالا اينجا قله است، اين هم دامنه است، بگير و برو بالا؛ اينجورى نيست، راه دارد. اگر چنانچه شما بىاحتياطى كرديد، همينى كه جلوى چشم شما است، دامنه را گرفتيد رفتيد بالا، قطعاً به نقاطى خواهيد رسيد كه نه راه پيش رفتن داريد، نه راه عقب آمدن. اينهائى كه اهل رفتن به كوه و گردش در كوهستان هستند، چنين چيزى برايشان پيش مىآيد؛ براى بنده هم پيش آمده. وقتى انسان بدون آشنائى با راه حركت ميكند، به نقطههائى ميرسد كه راه جلو رفتن و عقب ماندن ندارد؛ با زحمت زياد انسان بايد خودش را از مشكل خلاص كند. واقعيت عبارت است از همين راه؛ راه را بايد پيدا كرد. البته بايد واقعيتها را به معناى واقعى كلمه ديد، نه آنچه كه به عنوان واقعيت القاء ميشود. شما جوانها خيلى خوب ميدانيد؛ در جنگهاى روانى كه امروز در دنيا معمول است، يكى از كارها القاى واقعيتهاى غير واقعى است؛ چيزهائى را به عنوان واقعيت القاء ميكنند كه واقعيت ندارد؛ شايعه درست ميكنند، حرف ميزنند، كه واقعيت نيست؛ اگر چنانچه كسى چشم باز و بينا نداشته باشد، دچار اشتباه ميشود. اينكه ما ميگوئيم بصيرت، به خاطر اين است. يكى از كاركردهاى بصيرت همين است كه انسان واقعيتها را آنچنان كه هست، ببيند. در تبليغات گاهى يك واقعيتى را از آنچه كه هست، چندين برابر بزرگتر نشان ميدهند؛ در حالى كه بعضى از واقعيتهاى ديگر را اصلاً نشان نميدهند. مثلاً فرض بفرمائيد يكى از واقعيتها اين است كه بخشى از نخبگان كشور از كشور خارج ميشوند؛ بله، اين يك واقعيتى است؛ اما در قبال اين، يك واقعيت ديگرى هم وجود دارد و آن عبارت است از افزايش نخبه، افزايش دانشجويان نخبه. ما كِى اين همه دانشجوى نخبه داشتيم؟ به تاريخ دانشگاه كشور نگاه كنيد؛ در اين ده بيست سال اخير، فراوانى دانشجويان نخبهى ما در بخشهاى مختلف كاملاً چشمگير است. چقدر ما استاد نخبه داريم. جمهورى اسلامى وقتى كه پيروز شد، تعداد اساتيد دانشگاههاى كشور، يك تعداد معدودى بود - كه البته چون دقيقش يادم نيست، نميخواهم بگويم، اما تعداد خيلى معدودى بود؛ حدودش يادم هست - امروز بيش از ده برابر، اين تعداد بالا رفته؛ خب، اينها همه نخبگانند. حالا گيرم از اين مجموعهى عظيم نخبهاى كه در دانشگاههاى كشور پروريده شدهاند - اعم از دانشجو و استاد و نخبههاى علمى و اينها - يك تعدادى هم رفتند خارج. اگر انسان آن واقعيت را مىبيند، اين واقعيت را هم ببيند. كسانى كه  عليه نظام جمهورى اسلامى تبليغات ميكنند، آن يكى را بزرگ ميكنند، اين يكى را نديده ميگيرند؛ اصلاً اسمى از آن نمىآورند. بنابراين واقعيت را بايد ديد. آرمانها با نگاه به واقعيتها است كه قابل تحقق خواهند بود. اما واقعيت را ببينيم، نه آنچه كه  با شگردهاى دشمنانه، بهعنوان واقعيت به ما القاء ميشود. به نظر من فعال دانشجوئىِ آرمانخواه كه واقعيتها را هم ميشناسد، هرگز نبايد در هيچ شرائطى احساس انفعال و بنبست كند. يعنى نبايد از آرمانخواهى دست برداشت؛ نه در هنگام پيروزىهاى شيرين، نه در هنگام هزيمتهاى تلخ. ما در عرصهى دفاع مقدس پيروزىهاى بزرگى داشتيم، هزيمتهاى تلخى هم داشتيم. امام (رضوان الله عليه) سفارش ميكردند و ميگفتند: نگوئيد شكست، بگوئيد عدمالفتح. يك جا پيروزى نصيب انسان ميشود، يك جا هم پيروزى نصيب انسان نميشود؛ چه اهميتى دارد؟ بعضىها هستند كه اگر چنانچه جريان كار بر وفق مرادشان پيش آمد و به نقطهى مورد نظر خودشان رسيدند، از دنبال كردن آرمانها دست ميكشند؛ اين خطا است. «فاذا فرغت فانصب»؛(۱) قرآن به ما ميگويد: وقتى اين كار را تمام كردى، اين تلاش را تمام كردى، تازه خودت را آماده كن، بايست براى ادامهى كار. بعضى آنجورند - اين اشتباه است - بعضى هم بعكس؛ اگر آنچه كه پيش مىآيد، بر طبق خواست آنها نبود، بر وفق مراد آنها نبود، دچار يأس و انفعال و شكست ميشوند؛ اين هم غلط است؛ هر دو غلط است. اصلاً بنبستى وجود ندارد در آرمانخواهىِ صحيح و واقعبينانه. وقتى انسان واقعيتها را ملاحظه كند، هيچ چيز به نظرش غير قابل پيشبينى نمىآيد. توقع من از عزيزان دانشجو اين است كه همواره دنبال آرمانها باشند؛ چه در آن مواردى كه حادثهاى كه پيش مىآيد، طبق دلخواه شما است، چه در آنجائى كه حادثهاى كه پيش مىآيد، طبق دلخواه شما نيست؛ آرمانگرائى را با نگاه به واقعيتها از دست ندهيد و دنبال كنيد. در اصلِ انقلاب همين جور بود، در جنگ همين جور بود؛ در حوادث گوناگونى هم كه در اين سالها پيش آمده، هميشه همين جور بوده است. بعضىها در قبال حوادث گوناگون، موضعگيرىها و موقعيتهاى روحى و معنوى و فكرىشان، متناسب با آنچه كه لازمهى آرمانخواهى است، نيست. يك سؤال ديگر اين است - كه اينجا هم باز بعضى از دوستان گفتند - كه رابطهى «تكليفمدارى» با «دنبال نتيجه بودن» چيست؟ امام فرمودند: ما دنبال تكليف هستيم. آيا اين معنايش اين است كه امام دنبال نتيجه نبود؟ چطور ميشود چنين چيزى را گفت؟ امام بزرگوار كه با آن شدت، با آن حدّت، در سنين كهولت، اين همه سختىها را دنبال كرد، براى اينكه نظام اسلامى را بر سر كار بياورد و موفق هم شد، ميشود گفت كه ايشان دنبال نتيجه نبود؟ حتماً تكليفگرائى معنايش اين است كه انسان در راه رسيدن به نتيجهى مطلوب، بر طبق تكليف عمل كند؛ برخلاف تكليف عمل نكند، ضدتكليف عمل نكند، كار نامشروع انجام ندهد؛ والّا تلاشى كه پيغمبران كردند، اولياى دين كردند، همه براى رسيدن به نتائج معينى بود؛ دنبال نتائج بودند. مگر ميشود گفت كه ما دنبال نتيجه نيستيم؟ يعنى نتيجه هر چه شد، شد؟ نه. البته آن كسى كه براى رسيدن به نتيجه، برطبق تكليف عمل ميكند، اگر يك وقتى هم به نتيجهى مطلوب خود نرسيد، احساس پشيمانى نميكند؛ خاطرش جمع است كه تكليفش را انجام داده. اگر انسان براى رسيدن به نتيجه، بر طبق تكليف عمل نكرد، وقتى نرسيد، احساس خسارت خواهد كرد؛ اما آن كه نه، تكليف خودش را انجام داده، مسئوليت خودش را انجام داده، كار شايسته و بايسته را انجام داده است و همان طور كه قبلاً گفتيم، واقعيتها را ملاحظه كرده و ديده است و بر طبق اين واقعيتها برنامهريزى و كار كرده، آخرش هم به نتيجه نرسيد، خب احساس خسارت نميكند؛ او كار خودش را انجام داده. بنابراين، اين كه تصور كنيم تكليفگرائى معنايش اين است كه ما اصلاً به نتيجه نظر نداشته باشيم، نگاه درستى نيست. در دفاع مقدس و در همهى جنگهائى كه در صدر اسلام، زمان پيغمبر يا بعضى از ائمه (عليهمالسّلام) بوده است، كسانى كه وارد ميدان جهاد ميشدند، براى تكليف هم حركت ميكردند. جهاد فىسبيلالله يك تكليف بود. در دفاع مقدس هم همين جور بود؛ ورود در اين ميدان، با احساس تكليف بود؛ آن كسانى كه وارد ميشدند، اغلب احساس تكليف ميكردند. اما آيا اين احساس تكليف، معنايش اين بود كه به نتيجه نينديشند؟ راه رسيدن به نتيجه را محاسبه نكنند؟ اتاق جنگ نداشته باشند؟ برنامهريزى و تاكتيك و اتاق فرمان و لشكر و تشكيلات نظامى نداشته باشند؟ اينجور نيست. بنابراين تكليفگرائى هيچ منافاتى ندارد با دنبال نتيجه بودن، و انسان نگاه كند ببيند اين نتيجه چگونه به دست مىآيد، چگونه قابل تحقق است؛ براى رسيدن به آن نتيجه، بر طبق راههاى مشروع و ميسّر، برنامهريزى كند. يك نكتهى ديگر اين است كه در دانشگاهها شور و نشاط يك امر لازمى است. دانشگاهِ دچار ركود، دانشگاه خوبى نيست. مراد از اين شور و نشاط چيست؟ اين شور و نشاط در بخشهاى مختلفى خودش را نشان ميدهد؛ هم در بخشهاى علمى، هم در بخشهاى اجتماعى و سياسى، اين شور و نشاط ميتواند خودش را نشان دهد. محيط دانشگاه، محيط جستجو كردن از نقطهنظرات درست در زمينهى سياسى و در زمينهى ادارهى كشور و همچنين در زمينهى مسائل كلان ديگر است. فرض كنيد راجع به مسئلهى بيدارى اسلامى - كه يك مسئلهى مهمى است - جاى جستجو كردن از نقطهنظر صحيح در اين باره، محيطهاى دانشگاهى و دانشجوئى است. بر اساس فكر و بحث و تحرك ذهنى، تحرك عملى به وجود مىآيد؛ وظائف آشكار ميشود؛ بر طبق آن وظائف بايد كارهائى انجام بگيرد، كه انجام ميگيرد. بنابراين بحث و تحليل و فهم و تشخيص در دانشگاهها، يكى از عرصههاى گوناگون شور و نشاط است. جدا كردن مسائل اصلى از فرعى، مسائل درجهى يك از مسائل درجهى دو، سرگرم نشدن به مسائلى كه از اولويت برخوردار نيستند و شناختن اين مسائل، از عرصههاى شور و شوق دانشجوئى و دانشگاهى است. اگر شما مىبينيد در بيرون كسانى احياناً به مسائل فرعى سرگرم ميشوند، خودشان را مشغول ميكنند، محيط دانشگاه بايد بتواند در اين زمينه داورى درستى داشته باشد: آقا اين مسئله اصلى است، اين مسئله فرعى است؛ اين مسئله از اولويت برخوردار است، اين مسئله از اولويت برخوردار نيست. محيط دانشجوئى، يك چنين محيطى است. اين معنايش اين نيست كه حتماً بر همهى اين جمع دانشجوئى، فكر واحدى حاكم باشد؛ نه، ممكن است اختلاف نظر وجود داشته باشد؛ شما ميگوئيد اين مسئله از اولويت برخوردار نيست، ديگرى ميگويد هست؛ خيلى خوب، محيط، محيط بحث است؛ همين، نشاط ايجاد ميكند. به نظر من امروز موضوعاتى وجود دارد كه ميتواند مورد بحث در محيطهاى دانشجوئى واقع شود و همين زمينههاى شور و نشاط گوناگون علمى و اجتماعى را بهوجود آورد؛ يكىاش مسئلهى «حماسهى اقتصادى» است. خب، حماسهى اقتصادى يك عنوان است، به كار رفت؛ دربارهى حدود اين عنوان ميشود فكر كرد، بحث كرد؛ راهكارهاى رسيدن به اين حماسه را ميشود بحث كرد. محيطهاى دانشگاهى و دانشجوئى ميتوانند در اين زمينه فعال باشند. اينها جزو بحثهائى است كه ميتواند سرنوشت كشور را تغيير دهد. البته حماسهى اقتصادى يك مسئلهى زودگذر نيست؛ اينجور نيست كه حالا ما چند ماه حماسهى اقتصادى به راه بيندازيم و به نتائجى دست پيدا كنيم؛ نه، حماسهى اقتصادى يك عنوان و يك تيتر براى يك حركت بلندمدت است، كه ميتواند در سال ۹۲ شروع شود، و بايد هم شروع شود. يا فرض بفرمائيد «اقتصاد مقاومتى». خب، عنوان «اقتصاد مقاومتى»، عنوان مهمى است. البته كار شده، تعريف شده، بحث شده، سياستگذارى شده - در مراكزى كه براى سياستگذارى است - منتها جاى بحث دارد: اقتصاد مقاومتى يعنى چه؟ در زمينهى مسائل اقتصادى كشور، چه جور مقاومتى مورد نظر است؟ دانشگاه به عنوان يك كار علمى، يك موضوع علمى، چقدر ميتواند به اين قضيه بپردازد؟ اينها همه ميتواند موضوع بحثهاى دانشجوئى قرار بگيرد. يا مسئلهى «سبك زندگى» - كه بنده سال گذشته در سفر بجنورد آن را مطرح كردم و مورد استقبال هم قرار گرفت - مسئلهى مهمى است. بحث دربارهى مسائل سبك زندگى، اظهارنظر، موافقت، مخالفت، در مواد گوناگون؛ اينها بحثهائى است كه دانشگاه را زنده و بانشاط نگه ميدارد. اينجور بحثهاى مهم و ناظر به واقعيتها، خون در رگهاى اين پيكرهى عظيم جارى ميكند. اينها غير از بحثهاى رائجى است كه ما ديده بوديم و زمان جوانى ما معمول بود. ما آنوقتها به اين بحثها ميگفتيم بحثهاى روشنفكرى، كه هيچ ناظر به واقعيت نبود؛ ساعتها مىنشستند بحث ميكردند، يك چيزى را يكى اثبات ميكرد، ديگرى نفى ميكرد؛ هيچ نتيجهاى هم نداشت، هيچ ناظر به واقعيتهاى اجتماعى هم نبود؛ اما اينها بحثهائى است كه همهاش ناظر به مسائل اجتماعى است. يا همين مسئلهى «بيدارى اسلامى»، آفتهاى بيدارى اسلامى. اتفاقى كه در دنياى اسلام در اين چند كشور رخ داد، اتفاق كوچكى نبود؛ اتفاق بزرگى بود. البته تحليل يكى از برادران كاملاً درست است؛ بلا شك برخاستهى از بيدارى اسلامى در جمهورى اسلامى در ايران اسلامى بود. نميخواهيم اين را بيخودى مطرح كنيم كه حساسيتها در ميان كشورهاى مختلف تحريك شود؛ اما واقعيت اين است. خود اين بيدارى اسلامى يك پديدهى بسيار مهمى است؛ اينجور هم نيست كه حالا با آنتىتزهائى كه به قول خودشان برايش درست كردند، بگوئيم اين بيدارى از بين رفته است؛ نه، اينجورى نيست؛ اين بيدارى به وجود آمده. همين حوادثى كه امروز شما در مصر و در بعضى جاهاى ديگر مشاهده ميكنيد، اينها همهاش نشانهى اين است كه عمق بيدارى اسلامى در اين كشورها وجود دارد؛ البته خوب مديريت نشد، ناشيگرى كردند. يكى از همين حرفها اين است كه شما اين ناشيگرىها را پيدا كنيد، ببينيد كجا اشتباه كردند؛ چه كار كردند كه نبايد ميكردند، يا چه كارهائى نكردند كه بايد ميكردند؛ اين يكى از موضوعات مهم بحثهاى حلقههاى دانشجوئى است. به نظر من مهم است كه بدانيم و مقايسه كنيم بين انقلاب اسلامى و تشكيل نظام اسلامى در ايران، و آنچه كه به عنوان انقلاب اسلامى مثلاً در كشور بزرگى مثل مصر اتفاق افتاد. آنجا اين آفتها به وجود آمد. امروز صحنهى مصر، صحنهى بسيار دردناكى است؛ براى ماها كه نگاه ميكنيم، واقعاً دردناك است. اين به خاطر اشتباهاتى است كه صورت گرفت؛ يك كارهائى نبايد ميشد، شد؛ يك كارهائى بايد ميشد، نشد. آنوقت اينها مقايسه شود با نظائر خودش در نظام جمهورى اسلامى؛ اينجااز اول چگونه عمل شد، و آنجا چگونه؟ به نظر ما اينها خيلى مهم است. امروز استكبار يك صفآرائى عجيبى دارد، يك خاكريز طولانىاى در مقابل اين بيدارى بهوجود آورده؛ حالا يك بخشهائىاش را شما در اين كشورها و در اين حوادث و همچنين در حوادث كشور خودمان داريد مشاهده ميكنيد. كار، خيلى كار مهمى است. يا يكى از موضوعاتى كه باز ميتواند مورد بحث و مطالعه قرار بگيرد، عمق راهبردى نظام در نگاه به مسائل منطقه است. در نگاه به مسائل منطقه، انسان متوجه يك موضوعى ميشود و آن، عمق راهبردى جمهورى اسلامى در اين مناطق است. يك جاهائى يك حوادثى است كه ميتواند مثل ريشه و مايهى استحكام يا ريسمانهاى نگهدارندهى خيمه، براى داخل كشور به حساب بيايد؛ اينها عمق راهبردى است. اينكه شما ملاحظه كرديد امام در زمينهى انقلابهاى خارج از كشور و هستههاى انقلابى، بيانات صريحى را در آن روزها بيان ميكردند، براى تشكيل يك چنين عمقى بود؛ كه تشكيل هم شد. امروز دستگاه استكبار با دستپاچگى دارد با اين عمق استراتژيك مبارزه ميكند؛ البته به جائى هم نرسيده و نخواهد رسيد. يك بحث مهم در همين قضيه، كارى است كه دشمن دارد در زمينهى اختلاف شيعه و سنى ميكند؛ كوبيدن مجموعههاى شيعه در نقاط مختلف دنياى اسلام. دشمن با اين تصور كه چون عناصر شيعه در واقع پايگاههاى طبيعى براى جمهورى اسلامى محسوب ميشوند، ميخواهد اين پايگاهها را بكوبد؛ البته اشتباه ميكند. پايگاههاى جمهورى اسلامى منحصر به شيعهها نيست. خيلى از برادران سنى در خيلى از كشورها آنچنان دفاع جانانهاى از جمهورى اسلامى ميكنند كه خيلى از شيعهها نميكنند. بعضى از اين مخالفين ضدانقلابى كه در خارج از كشور نشستهاند - به قول شماها، آن ور آب - و عليه جمهورى اسلامى مرتب حرف ميزنند، اگر به آنها بگويند مذهبت چيست، ميگويد شيعه. خيلى از مسلمانهائى كه شيعهى امامى هم نيستند - حالا يا شيعهى زيدىاند، يا سنىاند - در دفاع از نظام اسلامى، از برادران شيعه كمتر نيستند. بنابراين در مورد عمق راهبردى، دشمنان ما فهم درستى ندارند و كارى كه دارند ميكنند، كار اشتباهى است. بنابراين يك صحنهى مهمِ نشاطى كه براى دانشگاهها لازم است، همين صحنهى مسائل سياسى و اجتماعى و مسائل ناظر به واقعيتهاى زندگى است؛ كه اينها را شما ميتوانيد بحث كنيد، پخته كنيد، سنجيده كنيد، اينها را بر مديريتهاى كشور عرضه كنيد و به عنوان فرآوردههاى علمى و فكرى براى نظام اسلامى به جا بگذاريد. خود شماها چند صباح ديگر در بخشهاى مختلف كشور جزو مديرانيد؛ از اينها بايد استفاده كنيد، و امروز هم بايد استفاده شود. يك عرصهى ديگر، عرصهى علم است؛ نشاط علمى. من به شما عرض بكنم؛ امروز يكى از نيازهاى اساسى و درجهى يك كشور، نياز علمى است. اگر چنانچه ما توانستيم در عرصهى علمى، پيشرفتهائى را كه تا امروز بحمدالله به دست آمده است، با همين سرعت دنبال كنيم، هم در زمينهى مشكلات اقتصادى، هم در زمينهى مشكلات سياسى، هم در زمينهى مشكلات اجتماعى، هم در زمينهى مسائل بينالمللى، مطمئناً گرهگشائىهاى بزرگى خواهد شد. علم مسئلهى بسيار مهمى است. در اين حدود ده سال، يازده سال گذشته، در اين زمينه خيلى كار شده؛ ليكن بعد از اين هم بايد كار شود؛ كار مضاعف شود. من عقيدهام  اين است كه كار علمى در دانشگاه و در كشور بايد جهادى باشد؛ كار علمىِ جهادى انجام بگيرد. يك توصيهى من به دانشجوهاى عزيز اين است كه با اساتيد ارزشى و مكتبى ارتباطاتتان را مستحكم كنيد. امروز خوشبختانه در محيط  دانشگاه، استادان ارزشى و مكتبى كم نيستند؛ ارتباطات را با اينها افزايش دهيد؛ با مراجع فكرى - چه فكر دينى، چه فكر سياسى، كه مورد اعتماد و اطمينان و سالم باشند - ارتباطات را افزايش دهيد. مطالعات فكرى را هم - همچنان كه من هميشه به دانشجويان عزيز سفارش كردم و ميكنم - تقويت كنيد. در مورد موضع در برابر دولت كنونى سؤال شد. من عقيدهام اين است كه از همهى دولتها و از جمله دولتى كه منتخب است و انشاءالله تا يكى دو هفتهى ديگر رسماً تشكيل و مشغول كار خواهد شد، بايد حمايت كرد، بايد كمك كرد، بايد همكارى كرد. دوستان گفتند كه اگر اينجور باشد، ما حمايت ميكنيم؛ اگر اينجور باشد، انتقاد ميكنيم. البته من با انتقاد مخالفتى ندارم، منتها توجه شود كه اولاً انتقاد با عيبجوئى فرق ميكند؛ ثانياً بايد  فرصتى براى كار بهوجود بيايد. من در مورد اين دولتى هم كه امروز سر كار است، در هشت سال قبل به بعضىها كه هى ميخواستند انتقاد كنند، گفتم بگذاريد يك مقدارى وقت بگذرد و فرصتى و فضائى در اختيار اين دولت قرار بگيرد، تحركى پيدا كند، بعد اگر چنانچه انتقاد داشتيد، انتقاد را شروع كنيد؛ عجله نكنيد در شروع انتقاد. در مورد اين دولت و همهى دولتها، ما همين نظر را داريم. ما معتقديم دولتها مسئوليتهاى سنگينى دارند، كارشان واقعاً سخت است؛ ادارهى كشور در بخش قوهى مجريه، حقيقتاً كار دشوارى است؛ بايد همه كمك كنند. هيچ كس هم از ضعف خالى نيست. من به خودم نگاه ميكنم، ضعفهاى فراوانى را در خودم مشاهده ميكنم. طلبهها گاهى كه كسى يك چيزى ميگويد، ميگويند آقا قياس به نفس نكن. بنده قياس به نفس ميكنم. به خودم نگاه ميكنم، ضعفهاى فراوانى را در خودم مشاهده ميكنم؛ ميگويم همه همين جورند. همه ضعفهائى دارند، قوّتهائى دارند، مشكلاتى دارند؛ بنابراين نبايد انسان توقعات را به قدرى بالا ببرد كه از توان منطقى خارج باشد؛ نه، بايد واقعيتها را ديد، مشكلات را مشاهده كرد و كمك كرد و دعا كرد كه خداى متعال انشاءالله به اين دولت - و هر دولتى - كمك كند تا بتوانند انشاءالله كارهايشان را انجام دهند؛ و مجموعهى نيروهاى فعال سياسى و دانشجوئى و كارى و مديريتهاى مختلف بتوانند انشاءالله دست به دست هم بدهند و كارها را پيش ببرند.
خب، وقت ما هم تمام شد؛ نزديك به اذان هستيم، من چند تا دعا بكنم؛ شما جوانهاى عزيز با دلهاى صاف و پاكتان همراهى كنيد كه انشاءالله اين دعاها مستجاب شود. پروردگارا! سرنوشت كشور و ملت ما را سرنوشتى افتخارآميز و همراه با سعادت و شيرينىِ خوشبختى قرار بده. پروردگارا! به ملت ما، به جوانان ما، به مسئولان ما، توفيقات و هدايت و كمك خودت را ارزانى بدار. پروردگارا! آرمانها و اهداف والاى نظام جمهورى اسلامى را در آيندهى نزديكى كه اين جوانهاى ما آن آينده را ببينند، محقق بفرما؛ همت ما را براى رسيدن به اين آرمانها روزافزون بفرما. پروردگارا! در ميدانهاى خطرناك، ملت ايران و جوانان ما را يارى بفرما؛ ملت ايران را بر دشمنانش پيروز كن. پروردگارا! در اين شبهاى مبارك، در اين روزهاى صفا و معنويت، رحمت و بركت خودت را بر ملت ايران نازل كن. پروردگارا! آنچه گفتيم و آنچه شنيديم، براى خودت و در راه خودت قرار بده. قلب مقدس ولىّعصر را از ما راضى و خشنود كن. ارواح طيبهى شهيدان و روح مطهر امام بزرگوار را از همه‌ى ما راضى و خشنود بفرما. والسّلام عليكم و رحمةالله و بركاته
 

منبع : سایت مقام معظم رهبری

تعداد بازدید از این مطلب: 205
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تعداد صفحات : 2
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


شکر گذار خداوند هستم از اینکه فرصتی برایم مهیا شد تا با ایجاد وبلاگ سبک زندگی اسلامی تلاش خود را در جهت اجرای قوانین اسلامی در زندگی تبلیغ کنم. امیدوارم خداوند نیز از این کارم خشنود شود. و این جمله از قول مقام معظم رهبری پایان بخش سخنان من : ((سبک زندگی بخش اصلی و حقیقی " تمدن سازی نوین اسلامی" را تشکیل می دهد.))


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود